چنارستان آخرین تغییرات چرتیک شماره ی ۴ (چاپ دی ماه ۸۷) به بخش دانلود ها اضافه شد کمک مالی موسسه چنارستان یک نهاد غیر دولتی است که از هیچ سازمانی حمایت مالی نمی شود و در واقع به صورت خیریه اداره می شود. از این رو یک شماره حساب جهت دریافت کمک های مردمی شما مردم خیر به موسسه برای انجام بهتر فعالیت های چنارستان اختصاص داده شد. شماره حساب ۰۳۰۸۳۴۴۳۴۱۰۰۵ به نام موسسه ی فرهنگی اجتماعی چنارستان قابل واریز در تمام شعبه های بانک ملی ایران
شور عشق
تو کجایی که به دور از تو به جان افتاده است غم که از روز ازل با دل من همزاد است لحظه هایی که به دور از تو به خاطر دارم سالهایی است که سر تا به قدم بر باد است هر که روزی نظری دید تو را گفت چنین کاین چه حوری ست که در قالب آدم زاد است چشم لیلای تو تیری به دل مجنون زد لب شیرین تو درمان دل فرهاد است ای منیژه تو برو یار مرا بیژن دید پس مپندار که یک لحظه تو را در یاد است اگر عاشق شدهای هیچ شکایت تو مکن که سزای دل عشاق غم و بیداد است پدرم گفت : پسر جان دل عاشق کوهی است که به طوفان بلا تکیه به کاهی داد است هر که را تجربت عشق دهد تعلیمش دل چو ویرانه ولی خانه ی بخت آباد است چه شد امشب که خدایا! ز طربخانه ی عشق اینچنین بخت خوشی وقت مرا در داد است
جمهور سمیعی موضوع مطلب : آثار شعرا و نویسندگان, شعر چناری
این تصویر مربوط به «دره دُوان» چنار است. در زبان چناری اصطلاح « قیر دره دوان » کنایه از سیاهی است. گفته می شود دُوان در اصل دودان بوده است و در این دره آتشکده یا محلی شبیه عبادتگاه زرتشتیان وجود داشته است که کلمهی قیر(باقیماندهی آتش) در کنایهی بالا هم این نظر را تأیید می کند (نشان دهنده ی قدمتی حداقل دوهزار سال!!) سعی می کنیم پیرامون درستی این مطلب تحقیق کنیم و اطلاعات جامع و مستندتری را ارائه دهیم.
موضوع مطلب : نگارستان استاد سید رضا ابوالقاسمی ؛ کارشناس ادبیات فارسی و کارشناس ارشد ادبیات عربی ؛ نویسنده ی کتاب« آدراپانا در گذشت زمان »؛ پژوهشگر در زمینه ی تاریخ اسدآّباد و معلم سابق چنار، لطف کرده اند و نامه ای برای چرتیک (گاه نامه ی مردم چنار که توسط موسسه چاپ و در چنار توزیع می شود) پس از توزیع شماره سوم چرتیک نوشته اند که متن کامل آن را می آوریم : « بسمه تعالی شأنه از سید رضا ابوالقاسمی - دبیر بازنشسته اسدآباد - به سردبیر محترم چرتیک و اعضای شریف آن این زمان جان دامنم برتافته است بوی پیراهان یوسف یافته است نوشته ای در دو برگ به وسیله ی دوستی به نام افشین هدایتی به دستم رسید که محتوای آن در باره ی چنارستان و آداب و رسوم و رسم عروسی در آن روستا خبر می داد و یک صفحه هم درددل و بث الشکوای جوانان عزیز و حساس و رنجیده از بی اهمیتی مردم که خراب شدن چشمه ای قدیمی و تاریخی به نام چشمه اسد که سال ها عطش آنها را می زدوده و با آمدن لوله کشی مردمان قدرنشناس حق آن را ادا نکرده و اجازه داده اند دست زمانه با تیشه ی مخرب خود آن چشمه را خراب کند و به بوته ی فراموشی بکشاند و نام آن را چرتیک نهاده اند که چه نام پر محتوا و اسم با مسمایی است چرتیک که در اسدآباد به آن «چِرتِنگ» و نام ادبی آن تلنگر است. عملی که هشیار کننده و بیدارگر می باشد و با برخورد به افرادی که به خواب غفلت فرورفته و در عالم بی خبری اگر دنیا را آب ببرد آن ها را خواب می برد ، هشیاری و بیداری می دهد. تلنگر یا چرتیک عامل بیداری ، هشیاری ، زایل کننده ی خواب غفلت و جمود ، باعث تحرک و تشویق و محو کننده ی سستی ها و بی تفاوتی ها. چرتیک وجدان خواب آلود و بی احساس و غیر مسئول را بیدار می کند و مسئولیت پذیر می نماید. اصلا وجدان ساز و مسئولیت آور است. چرتیک، دیو «به من چه بابا ولش کن » ، «کلاه خودت رو محکم نگه دار » ، « مگر من و تو مسئول مردمیم » ، « از دست ما چه بر می آید؟ » ، « ما سر پیازیم یا ته پیاز؟ »، « دیگی که برای من نجوشد سر سگ در آن بگذار ، « به من چه دخلی دارد؟ » ، « به من و تو چه می رسد » و صد ها جملات مخرب ذهن که باعث بی تفاوتی افراد جامعه در برابر مسئولیت اجتماعی ابراز می کنند محو و نابود می کند و همت و تلاش و سعی و کوشش را در جامعه رواج داده از خمود و سستی و بی تفاوتی می کاهد و روحیه ی تشریک مساعی و این که آسایش و سرنوشت فرد به آسایش و رفاه جمع بستگی دارد را در همه زنده و احیا می کند و چرتیک به همه می فهماند که دست خدا با جماعت است ( یدالله مع الجماعة ) و تا حرکتی از تو ای انسان بروز داده نشود برکتی از سوی خدا نمی بینی. چرتیک خونی است سالم و تازه که وارد رگ های مریض جامعه می شود و دردها و امراض اجتماعی را می کشد و از بین می برد. با چرتیک است که خواب جهل از چشمان نادان ها می پرد و به خیل دانایان افزوده می شود. خلاصه چرتیک بیداری است و هشیاری و ضد سستی و بی تتفاوتی و خمود و... در جای دیگر نوشته شده وقتی برای مجوز و موارد قانونی این گاهنامه به ادارات مربوطه رفتیم و تقاضای خود را متذکر شدیم مایه ی تعجب کارمندان شد. یکی گفت : « چنار را به این کارها چه؟ » دیگری گفت: «مگر اصفهان است؟» خلاصه منفی بافی ها و چوب لای چرخ کار نهادن ها شروع شد که در این زمینه باید بگویم: فرزند عزیزم این اعمال یکی از آفات بزرگ اجتماعی ماست که فکر می کنیم همه چیز باید مال محیط های بزرگ باشد در حالی که اگر اندکی دقت شود یا کتاب حماسه ی کویر استاد باستانی پاریزی را بخوانیم میبینیم محیط های بزرگ چیزی از خود نداشته اند جز ... و اگر عالمی فقیهی عارفی دانشمندی ریاضیدانی مخترعی مکتشفی در آن پیدا شده است مال همین چنارها و روستاهایی است که به نظر آنها ارزش ندارند. اینها تلنگر منفی است که نباید باعث دلسردی شود. همان است که قدم اول را برداری راه پیدا می شود. اگر آماری از دانشمندان کشور ما گرفته شود به خوبی خواهید دید نود و نه درصد آنها اهل روستاها و شهرهای بسیار کوچک بوده و هستند. یک درصد هم شاید کم تر مربوط به شهرهای بزرگند. ( برای اثبات به کتاب گفته شده مراجعه شود ) به هر حال « شرح مجموعه ی گل مرغ سحر داند و بس » ؛ بنده ی حقیر که در سال 41-1340 در چنارستان سبز شما معلم بودم و اندکی با آداب و رسوم اهالی آن جا آشنا شدم. شما مردم چنار را خوب می شناسم و به جرأت می گویم قدر و ارزش شما بیشتر از اینهاست که برای تعجب و حتی مسخره کردن افرادی که عینک سیاه در چشم خود نهاده اند برنجید. خداوند متعال می فرماید:« من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا » کسی که در راه ما بکوشد راه های خود را به آنها نشان می دهیم. مگر خدا جای مخصوص و راه مشخصی دارد؟ [شهید مطهری: راه خدا از میان مردم عبور می کند. «موسسه»] راه خدا همین مسائل است. یعنی قدم برداشتن برای زندگی خود و جامعه و دیگران. مگر پیامبر ما حب وطن را جزء ایمان نفرموده است؟ پس این کارها نوعی واجب کفایی یا واجب تخییری است. به راه خود ادامه دهید. خدا هم با دست نامرئی غیبی کمکتان می کند. دلسرد نباشید، گفته اند دست کار می کند و چشم می ترسد آری هر کاری در اول مشکلاتی دارد ولی « عقل چون با عقل دیگر یار شد/ راه پیدا گشت و جان بیدار شد» کدام روستا یا شهری هست که ده خانواده در یک حیاط زندگی کنند و جز حق همسایگی هیچ قرابت سببی و نسبی نداشته باشند و حق همسایگی را چنان ادا کنند که در تمام عمر صدا را به روی همسایه بلند نکنند جز چنار بزرگ؟ بدون اغراق می گویم چنار شما بهترین و پاک ترین انسان ها را دارد. مردمانی سلیم النفس، بدون حیله و مکر و روباه صفتی و دغل بازی ، مردمانی پاکسرشت و خوشنیت هستند و شما بزرگانی در طول تاریخ داشته اید و روستای شما قدیم است »
موضوع مطلب : موسسه ی فرهنگی - اجتماعی چنارستان تأسیس شد! بالاخره بعد از کلی دوندگی، موسسه ی فرهنگی- اجتماعی چنارستان هم به صورت سازمان مردم نهاد NGO)) تشکیل و ثبت شد . اما خوشایندترش وقتی بود که از بچه های چنار برای برپایی موسسه کمک گرفتیم و انصافن که بچه ها هم مرام گذاشتن. موسسه که پنج تا عضو اصلی و پنج تا عضو علی البدل داره - که همه جوون، دانشجو یا کارشناسند!- کار خودش رو شروع کرده و برنامه های ویژه ای داره! اولین جلسه ی موسسه در آخرین روزهای شهریور با حضور نه نفر از اعضا تشکیل شد و توی این جلسه از ریشه تا برگ برگ چنار صحبت شد! همه ی اعضا با دست پر اومده بودن. پر از خبر و ایده و فکرهای بکر! مثلن خبرهای داغ از اولین قدم های تاسیس کتابخونه ی چنار! یا اعلام آمادگی اعضا برای تشکیل یه موزه و صحبت از طرح جاده ی کلیایی و ... فعلن بقیه ی خبرها رو لو نمیدیم چون توی همین جلسه قرار بر این شد که ستون هایی هم به چرتیک (گاهنامه ی مردم چنار) اضافه بشه مثل : اخبار چنار و... و تیراژش بره بالا و برنامه های بهتری هم برای پخشش اجرا بشه. به دنبال این تحولات، در وبلاگ هم منتظر یه حال و هوای جدید باشید. چرتیک 3 هم که شکر خدا به دست بچه های موسسه در سطح روستا و مدارس و ... پخش شد. عکس های پایین هم مربوط به اولین جلسه ی موسسه است که توی پژوهشسرای دانش آموزی اسدآباد برگزار شد اعضای هیئت موسس موسسه ی چنارستان : طاهره محمودی رحمت (مدیرعامل ؛ دانشجوی ادبیات فارسی دانشگاه تبریز) صابر مرسلی (دانشجوی فیزیک هسته ای و اخترفیزیک دانشگاه تبریز) صفر مرسلی (نایب رییس ؛ کارشناس علوم تربیتی از دانشگاه علامه طباطبایی تهران ) فاطمه رحیمی (دانشجوی کارشناسی علوم تربیتی دانشگاه بوعلی سینا ) جمیله فرهادی (کارشناس ادبیات از دانشگاه بوعلی سینا ) بابک مرادی (کارشناس علوم تربیتی از دانشگاه شهید بهشتی تهران ) افشین هدایتی (کارشناس ؛ کارمند اداره ی میراث فرهنگی ) اسماعیل اسماعیلی (مهندس کشاورزی ؛ عضو شوراس اسلامی چنار) لیلا شیخ محمدی (دانشجوی علوم تربیتی دانشگاه پیام نور اسدآباد ) زهرا طهماسبی (دانشجوی ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا)
موضوع مطلب : موسسه تارک عشق خدایی است چنار تو بگو فلسفه اش چیست چنار باغ سرسبز چنارستان بود موج لبخند قناری است چنار نت موسیقی احساس گل است قهقهِ مرغ بهاری است چنار که جهان دایره زندگی است و شعاع و عدد پی است چنار زیر و بم های سرود عشق است پر زمردان چناری است چنار وارث شعبده زندگی است و بُود نمره او بیست چنار در دل تک تک ما جا دارد و هزار است، یکی نیست چنار ریشه ابر و گل و باران است شعف و شادی آری است چنار تنش و استرس دیدار است هوس شاهسواری است چنار (از کتاب سهم اکسیژن من ) موضوع مطلب : تاریخ چنار, آثار شعرا و نویسندگان دعوت به عروسی: تا همین چند سال پیش، مردها را «سلمانی» به عروسی دعوت میکرد. سلمانی (آرایشگر روستا در زمان قدیم که درخانهها میگشت و سر و ریش مردم را می تراشید) همه کارهی عروسی بود ، وسایل لازم عروسی مثل سفره و کاسه و … را آماده میکرد، شاباش را هم او انجام میداد، شاباش مردها به خود او میرسید و در برابر شاباش زنها هم مقداری پول میگرفت. سلمانی همچنین به عنوان دستمزد پول، کلّه قند و مویز می گرفت. خُـنّـه: برای دعوت زنها به عروسی، دو زن از طایفهی داماد «وَروَن» (جلوبند : دستمالی که از یک طرف به کمر و از طرف دیگر به گردن بسته می شد) میبستند و آن را پر از مویز می کردند و به تمام زنهایی که قرار بود به عروسی دعوت شوند، به عنوان دعوت یک ظرف مویز می دادند.در عروسیهای قدیمی چنار مراسم شب «جوانخوری» نبوده است. حمام بردن عروس: در صبح اوّلین روز عروسی، چند زن و دختر جوان عروس را به حمام میبردند و به خانهی پدرش برمیگرداندند. این مراسم بدون «سازودُهُل» برگزار میشد. طَبَق خَنّه (حنا): این مراسم شبیه به مراسم امروزی و با سازودهل انجام میشد. شب حنابندان (شو خنّه بنان) : این مراسم در خانهی عروس و داماد به صورت جداگانه برگزار میشد. گاهی غذای حنابندان عروس را داماد میداد و در عوض هدیه هایی را که در این شب برای عروس آورده بودند برای خودش بر میداشت. حنابندان عروس : غذای ثابت عروسی ها آبگوشت بود. مهمانهای عروس برایش کادو میآوردند. در یک ظرف بزرگ حنا درست میکردند که بین تمام مهمانها تقسیم میشد. سکه آوردن : از طرف داماد دو - سه زن حنا به خانهی عروس میآوردند. عروس را روی «لانجین» (ظرف بزرگ سفالی) مینشاندند، زیر لانجین شمع روشن میکردند و جلو عروس آینه و آب قرار میدادند. در دست عروس مقداری حنا قرار میدادند؛ عروس دستش را روی سرش میگذاشت و باید یک پسربچّه حنا را می قاپید! این کار سه بار تکرار میشد (شاید به این خاطر که بچّهی اوّل عروس پسر بشود). دست و پای عروس را حنا می گرفتند و روی دستش با حنا، علامتی شبیه + میکشیدند و این علامت را نماد عروس میدانستند. بعد سکهای را روی حنای دست عروس قرار میدادند و باید تا صبح به همین شکل میماند (نام مراسم «سکه بردن» از همین جا گرفته شده است). حنابندان داماد : داماد به مهمانانش شام میداد، سازودهل و پایکوبی انجام میشد، داماد را روی کرسی می نشاندند و سلمانی دست و پا و سرش را حنا میگرفت. بعد «دوران» جمع میکردند به این معنی که داخل یک سینی از تمام مهمانها مقداری پول برای کسی که سر داماد را حنا گرفته بود ( معمولاً سلمانی این کار را میکرد) جمع میکردند. سحری زدن : صبح روز دوم عروسی قبل از طلوع آفتاب، ساززن و دهلکوب روی پشت بام ساز میزدند؛ فقط این دو نفر بودند و رقص و پایکوبی درکار نبود (بعضی ها معتقد بودند که سحری را برای جنها میزنند تا آنها هم برقصند!) حمام بردن داماد : داماد را با چند همراه حمام میبردند. پس از تعویض لباس داماد، لباسی را که از تنش در میآوردند سلمانی برای خودش برمیداشت. بعد از بازگشتن از حمام، داماد به مهمانهایش ناهار میداد و «دعوتانه» (پول) جمع می کرد. به مراسم ناهار زنانه «نُنپزان» و به پولی که پس از صرف ناهار در این مراسم جمع میشد «سرِنُنپزان» میگفتند. بعد از صرف ناهار و جمع کردن دعوتانه با ساز و دهل دنبال عروس میرفتند. از طرف طایفهی داماد، زنی برای بستن «شالمهی» عروس میرفت. این شالمه که به آن «کلاغی» می گفتند با چندین دستمال رنگارنگ (حدوداً هفت یا هشت) بسته میشد. کلاغی، کلاه ، جلیقهی پول ( کلاه و جلیقهای که به آن ردیفهای سکه دوخته میشد ) ، بانسری ، قطار پول و . . . از لباسها و زیورهای عروس بودند. قبل از بردن عروس به خانهی داماد مقداری گوشت پخته یا نبات در دستمالی می گذاشتند و به کمر عروس میبستند تا همراه خود ببرد و با داماد بخورد. دو مرد، یکی از طرف داماد و یکی از طرف عروس، دست عروس را می گرفتند و قبل از بردن عروس سه بار او را دور تنور خانهی پدرش میچرخاندند. در هر دور ، وقتی عروس رو به روی قبله قرار میگرفت باید خم می شد و تنور را می بوسید (شاید به این معنا که عروس از روزی و نانی که از این تنور خورده سپاسگذاری کند). سربستانه : طایفهی عروس از داماد پولی به عنوان سربستانه (در عوض این که شالمه و . . . عروس را بسته اند) میگرفتند. در مسیرهای طولانی معمولاً عروس را با اسب می بردند و پسری را پشت عروس روی اسب می نشاندند به این منظور که بچهی اوّل او پسر شود. وقتی روبند عروس (لاکی ، دُومکِلوُ) را میانداختند، مردی از طایفهی داماد کلاه خودش را سر عروس میگذاشت و با دستمال خود میزد و کلاه را به پشت میانداخت و دستمال را از زیر پای عروس رد میکرد. این کار سه بار انجام می شد. سراسبانه : عموی عروس افسار اسب را میگرفت و به این خاطر از داماد پولی به عنوان «سراسبانه» میگرفت (معمولاً از این پول بعداً برای پاگشای عروس استفاده میشد). دایی اولی : پولی بود که دایی عروس از داماد میگرفت. این پول هم برای پاگشا استفاده میشد. اُقُر: هنگام عروس بردن مادر عروس یک کاسهی گلی به عنوان «اُقُر» به زنی از طایفهی داماد میداد. وقتی عروس را به خانهی داماد میبردند، داماد روی پشتبام منتظر میماند و از بالا روی سر عروس انار پرت میکرد. در این حین، جوانهای طایفهی داماد برای شوخی مقداری آرد به صورت مادر داماد میپاشیدند. هنگام ورود به خانهی داماد، جلوی پای عروس گوسفند قربانی میکردند. عروس از روی خون قربانی عبور می کرد. خوشآمدی : مادر داماد، جلوی پلّه میایستاد و به عروسش خوش آمد میگفت : «عُرُوسِم خوش آمای، سرِ دو تا چِش آمای، خانه مه پرِ نور کِردی ، چشِ دشمنمَ کور کردی ، خودم گیساِسبیت، (نام مرد خانه) ریشاِسبیت، (نام پسر خانه) غلامت، (نام دختر خانه) کنیزت ». داماد جلوی اتاق عروس (حجله) میایستاد و وقتی عروس میخواست وارد شود با ترکه (چوب نازک تر از درختی) او را میزد (شاید به این معنی که زن باید مطیع مرد خانه باشد). وقتی عروس میخواست از پله بالا برود آشپز ملاقهای آش در دست میگرفت و درخواست پول می کرد و تهدید میکرد اگر پول ندهید آش را روی سر عروس میریزم! صبح روز بعد از عروسی مادر عروس اوّلین صبحانهی عروس و داماد را در طبق قرار میداد و برایشان میبرد. داماسِلام : شب بعد از عروسی داماد و حدود پانزده نفر از اقوامش قبل از شام به خانهی پدر عروس میرفتند برای « داماسلام ». پدر عروس هم به آنها جهیزیه (شامل دستمال، جوراب و… ) میداد. جاخالی (پاتختی) : بر خلاف امروز که مراسم جاخالی روز بعد از عروسی است، در گذشته جاخالی را روز سوم بعد از عروسی میگرفتند. زنان خانوادهی عروس برای ناهار به خانهی داماد میرفتند و برای عروس کادو میبردند. پاگُشا : یک هفته بعد از عروسی مادر عروس با کلّه قندی به خانهی داماد می رفت و دخترش را برای پاگشا به خانه میآورد. عروس، خانهی پدرش مهمان بود و به او هدیه ای که معمولاً گوسفند یا پول بود میدادند. بعد از سه روز مادر داماد با کلّه قندی به خانهی مادر عروس میرفت و عروسش را به خانه برمیگرداند. دمگرفتن : عروس تا مدّت ها بعد از عروسی (حتّی گاهی تا ده سال ! ) از بزرگان و ریشسفیدها و گیسسفیدهای فامیل داماد «دم میگرفت» . به این شکل که در حضور آنها یا وقتی به آنها می رسید دستمال مخصوصی را ( که مشکی بود و حاشیهی قرمز داشت و نمیبایست رنگی و گلدار باشد ) جلوی دهانش میبست و با حرکت سر به آن ها سلام می کرد. این رسم نشاندهندهی حیای عروس و احترام او نسبت به بزرگتر ها بود. گاهی بزرگترهای فامیل، مقداری پول به عروس هدیه میکردند تا پس از آن، از آنها دم نگیرد. موضوع مطلب : تاریخ چنار, رسم و رسوم چناری
کوزه هامان را برمی داشتیم و در پناه «چراغدستی» های هم ، پلّههای سنگی اش ر ا– که وقتی بچّه بودم بارها شمرده بودم و حالا یادم نیست و مادرم هم وقتی بچّه بود بارها شمرده بود امّا او هم یادش نیست و مادربزرگ هم … - پایین میرفتیم. شبیه زمزمهی بلندی بود که از قلب تنگ زمین میگذشت و برای شنیدنش باید میرفتی آن پایین و سر به سینهی زمین میگذاشتی. «چشمه اسد» نامش را شاید از «اسد» گرفته باشد . مردی که اوّلین بار متوجّه وجود چشمه شده است. امّا حتّی پیرترین های روستا هم چیزی از اسد نمیدانند و فقط نام او بر چشمهاش جاریست و امروز آرام آرام نام او هم با چشمه اش زیر آوار دفن میشود! تولّد چشمه شاید به هزاران سال قبل بازمیگردد امّا حدود سیصد سال پیش پلّه های سنگیاش را ساختند تا به آب زلالش در قلب زمین برسند. سالهایی که آبش بیشتر بود حتّی تا یکیدو پلّهی اول چشمه هم بالا میآمد. در سالهای کم آبی «کوموش»هایی (کسانی که مسیر آب چشمه را پاک میکردند) برای پاک کردن چشمه میآمدند. قدیمیترها میگویند: وقتی کوموشها از دهانهی چشمه برای پاک کردن مسیر آب رفته بودند گفتهاند که سرچشمهاش آبی است که در نزدیکی کوههای «طولهکریمخان» و «بایر» از بالای یک تخته سنگ خیلی بزرگ که در زیر زمین قرار دارد پایین میریزد. اهالی میگویند شاید آنجا چیزی شبیه یک دریا وجود دارد که چشمه اسد فقط آبی است که از آن سرریز میشود. چشمه اسد در مسیرش از محلّهی «شیخ» تا «کخاون» (کدخداوند) چند شاخه میشد و توی چند حیاط جاری میشد ؛ حیاط «دای داراب» - خدابیامرز- ، «دای عبّاسعلی»، «دای غلامعباس» ، « دای محمّدعلی » ، حتّی حیاط «جهانشاه کلّاخانی» معروف به «قلعهی خان» و حیاط «دای موسی خان بَدِر» در محلّهی کخاون. امّا امروز همهی اینها - جز یکی دوتا – از بین رفتهاند. و بالاخره آخرین و بزرگترین شاخهی چشمه اسد در محلّهی کخاون تقریبا به سطح زمین رسیده و شده «چشمه دامان». چند وقت پیش باخبر شدیم که چشمه اسد زیر آوار ماند! و راه ورود به آن بسته شد ( یا آن را بستند! ) و ما چه کردیم جز سکوت !؟ و باز قانون ویرانکنندهی « به ما چه بابا ولش کن! » . چشمه اسدی که زنده زنده زیر آوار دفنش کردیم فقط چند پلّه به زیر زمین و یک چشمهی معمولی نبود ؛ شاید راهی بود به چشمهای که نوید یک دریاست و شاید راهی به تاریخ فراموششدهی چندهزار سالهی چنار؛ یادگار قرن ها فرونشاندن عطش ما و اجدادمان بود. تا کوزههامان پر بود حقّ نان و نمک را نگه داشتیم و همین که کوزه ای برای پر کردن نداشتیم نمکدان شکستیم. اگر چه ما زنده به گورش کردیم –همهی ما- با سکوتمان، با فراموشی مان، دیروز حمام قدیمی را، امروز چشمه اسد و فردا ؟! امّا او هنوز در سینهی زمین مثل یک ترانهی غمگین آواز میشود. او هنوز زیر آوار نفس می کشد اگر چه دیگر دست ما به زلف درازش نرسد و این «گناه بخت پریشان و دست کوته ماست»! موضوع مطلب : تاریخ چنار, نگارستان پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|