سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چنارستان
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
آخرین تغییرات




    چرتیک شماره ی ۴ (چاپ دی ماه ۸۷) به بخش دانلود ها اضافه شد
درباره وبلاگ


کمک مالی

    موسسه چنارستان یک نهاد غیر دولتی است که از هیچ سازمانی حمایت مالی نمی شود و در واقع به صورت خیریه اداره می شود. از این رو یک شماره حساب جهت دریافت کمک های مردمی شما مردم خیر به موسسه برای انجام بهتر فعالیت های چنارستان اختصاص داده شد. شماره حساب ۰۳۰۸۳۴۴۳۴۱۰۰۵ به نام موسسه ی فرهنگی اجتماعی چنارستان قابل واریز در تمام شعبه های بانک ملی ایران

    

 

شور عشق

 

تو کجایی که به دور از تو به جان افتاده است

غم که از روز ازل با دل من همزاد است

لحظه­ هایی که به دور از تو به خاطر دارم

سال­هایی است که سر تا به قدم بر باد است

هر که روزی نظری دید تو را گفت چنین

کاین چه حوری ست که در قالب آدم زاد است

چشم لیلای تو تیری به دل مجنون زد

لب شیرین تو درمان دل فرهاد است

ای منیژه تو برو یار مرا بیژن دید

پس مپندار که یک لحظه تو را در یاد است

اگر عاشق شد­ه­ای هیچ شکایت تو مکن

که سزای دل عشاق غم و بیداد است

پدرم گفت :  پسر جان دل عاشق کوهی است 

که به طوفان بلا تکیه به کاهی داد است

هر که را تجربت عشق دهد تعلیمش

دل چو ویرانه ولی خانه ی بخت آباد است

چه شد امشب که خدایا! ز طربخانه ی عشق

این­چنین بخت خوشی وقت مرا در داد است

 

جمهور سمیعی

  

 




موضوع مطلب : آثار شعرا و نویسندگان, شعر چناری

          
دوشنبه 87 آذر 25 :: 2:7 عصر

 

 

دره دوان

   

 این تصویر مربوط به «دره دُوان» چنار است. در زبان چناری اصطلاح « قیر دره دوان » کنایه از سیاهی است. گفته می شود دُوان در اصل دودان بوده است و در این دره آتشکده یا محلی شبیه عبادتگاه زرتشتیان وجود داشته است که کلمه­ی قیر(باقی­مانده­ی آتش) در کنایه­ی بالا هم این نظر را تأیید می کند (نشان دهنده ی قدمتی حداقل دوهزار سال!!)

 سعی می کنیم پیرامون درستی این مطلب تحقیق کنیم و اطلاعات جامع  و مستند­تری را ارائه دهیم.  

 




موضوع مطلب : نگارستان

          
پنج شنبه 87 آبان 30 :: 10:28 صبح

استاد سید رضا ابوالقاسمی ؛ کارشناس ادبیات فارسی و کارشناس ارشد ادبیات عربی ؛ نویسنده ی کتاب« آدراپانا در گذشت زمان »؛ پژوهشگر در زمینه ی تاریخ اسدآّباد و معلم سابق چنار، لطف کرده اند و  نامه ای برای  چرتیک (گاه نامه ی مردم چنار که توسط موسسه چاپ و در چنار توزیع می شود) پس از توزیع شماره سوم چرتیک نوشته اند که متن کامل آن را می آوریم :

 

                                                             « بسمه تعالی شأنه

از سید رضا ابوالقاسمی - دبیر بازنشسته اسدآباد -  به سردبیر محترم چرتیک و اعضای شریف آن

                           این زمان جان  دامنم برتافته است          بوی پیراهان یوسف یافته است

نوشته ای در دو برگ به وسیله ی دوستی به نام افشین هدایتی به دستم رسید که محتوای آن در باره ی چنارستان و آداب و رسوم و رسم عروسی در آن روستا خبر می داد و یک صفحه هم درددل و بث الشکوای جوانان عزیز و حساس و رنجیده از بی اهمیتی مردم که خراب شدن چشمه ای قدیمی و تاریخی به نام چشمه اسد که سال ها عطش آنها را می زدوده و با آمدن لوله کشی مردمان قدرنشناس حق آن را ادا نکرده و اجازه داده اند دست زمانه با تیشه ی مخرب خود آن چشمه را خراب کند و به بوته ی فراموشی بکشاند و نام آن را چرتیک نهاده اند که چه نام پر محتوا و اسم با مسمایی است چرتیک که در اسدآباد به آن  «چِرتِنگ»  و نام ادبی آن تلنگر است. عملی که هشیار کننده و بیدارگر می باشد و با برخورد به افرادی که به خواب غفلت فرورفته و در عالم بی خبری اگر دنیا را آب ببرد آن ها را خواب می برد ، هشیاری و بیداری می دهد. تلنگر یا چرتیک عامل بیداری ، هشیاری ، زایل کننده ی خواب غفلت و جمود ، باعث تحرک و تشویق و محو کننده ی سستی ها و بی تفاوتی ها. چرتیک وجدان خواب آلود و بی احساس و غیر مسئول را بیدار می کند و مسئولیت پذیر می نماید.  اصلا وجدان ساز و مسئولیت آور است. چرتیک، دیو «به من چه بابا ولش کن » ، «کلاه خودت رو محکم نگه دار » ، « مگر من و تو مسئول مردمیم » ، « از دست ما چه بر می آید؟ » ، « ما سر پیازیم یا ته پیاز؟ »، « دیگی که برای من نجوشد سر سگ در آن بگذار ، « به من چه دخلی دارد؟ » ،  « به من و تو چه می رسد »  و صد ها جملات مخرب ذهن که باعث بی تفاوتی افراد جامعه در برابر مسئولیت اجتماعی ابراز می کنند محو و نابود می کند و همت و تلاش و سعی و کوشش را در جامعه رواج داده از خمود و سستی و بی تفاوتی می کاهد و روحیه ی تشریک مساعی و  این  که آسایش و سرنوشت فرد به آسایش و رفاه جمع بستگی دارد را در همه زنده و احیا می کند و چرتیک به همه می فهماند که دست خدا با جماعت است ( یدالله مع الجماعة ) و تا حرکتی از تو ای انسان بروز داده نشود برکتی از سوی خدا نمی بینی. چرتیک خونی است سالم و تازه که وارد رگ های مریض جامعه می شود و دردها و امراض اجتماعی را می کشد و از بین می برد. با چرتیک است که خواب جهل از چشمان نادان ها می پرد و به خیل دانایان افزوده می شود. خلاصه  چرتیک بیداری است و هشیاری و ضد سستی و  بی تتفاوتی و خمود و...

در جای دیگر نوشته شده وقتی برای مجوز و موارد قانونی این گاهنامه به ادارات مربوطه رفتیم و تقاضای خود را متذکر شدیم مایه ی تعجب کارمندان شد. یکی گفت : « چنار را به این کارها چه؟ »  دیگری گفت: «مگر اصفهان است؟» خلاصه منفی بافی ها و چوب لای چرخ کار نهادن ها شروع شد که در این زمینه باید بگویم: فرزند عزیزم این اعمال یکی از آفات بزرگ اجتماعی ماست که فکر می کنیم همه چیز باید مال محیط های بزرگ باشد در حالی که اگر اندکی دقت شود یا کتاب حماسه ی کویر استاد باستانی پاریزی را بخوانیم میبینیم محیط های بزرگ چیزی از خود نداشته اند جز ... و اگر عالمی فقیهی عارفی دانشمندی ریاضیدانی مخترعی مکتشفی در آن پیدا شده است مال همین چنارها و روستاهایی است که به نظر آنها ارزش ندارند. اینها تلنگر منفی است که نباید باعث دلسردی شود. همان است که قدم اول را برداری راه پیدا می شود. اگر آماری از دانشمندان کشور ما گرفته شود به خوبی خواهید دید نود و نه درصد آنها اهل روستاها و شهرهای بسیار کوچک بوده و هستند. یک درصد هم شاید کم تر مربوط به شهرهای بزرگند. ( برای اثبات به کتاب گفته شده مراجعه شود )

به هر حال « شرح مجموعه ی گل مرغ سحر داند و بس » ؛ بنده ی حقیر که در سال 41-1340  در چنارستان سبز شما معلم بودم و اندکی با آداب و رسوم اهالی آن جا آشنا شدم.  شما مردم چنار را خوب می شناسم  و به جرأت می گویم قدر و ارزش شما بیشتر از این­هاست که برای تعجب و حتی مسخره کردن افرادی که عینک سیاه در چشم خود نهاده اند برنجید. خداوند متعال می فرماید:« من جاهد فینا  لنهدینهم سبلنا » کسی  که در راه ما بکوشد راه های خود را به آنها نشان می دهیم. مگر خدا جای مخصوص  و راه مشخصی دارد؟ [شهید مطهری: راه خدا از میان مردم عبور می کند. «موسسه»] راه خدا همین مسائل است. یعنی قدم برداشتن برای زندگی خود و جامعه و دیگران. مگر پیامبر ما حب وطن را جزء ایمان نفرموده است؟ پس این کارها نوعی واجب کفایی یا واجب تخییری است. به راه خود ادامه دهید. خدا هم با دست نامرئی غیبی کمکتان می کند. دلسرد نباشید، گفته اند دست کار می کند و چشم می ترسد آری هر کاری در اول مشکلاتی دارد ولی « عقل چون با عقل دیگر یار شد/ راه پیدا گشت و جان بیدار شد»

کدام روستا یا شهری هست که ده خانواده در یک حیاط زندگی کنند و جز حق همسایگی هیچ قرابت سببی و نسبی نداشته باشند و حق همسایگی را چنان ادا کنند که در تمام عمر صدا را به روی همسایه بلند نکنند جز چنار بزرگ؟ بدون اغراق می گویم چنار شما بهترین و پاک ترین انسان ها را دارد. مردمانی سلیم النفس، بدون حیله و مکر و روباه صفتی و دغل بازی ، مردمانی پاک­سرشت و خوش­نیت هستند و شما بزرگانی در طول تاریخ داشته اید و روستای شما قدیم است »

 

 




موضوع مطلب :

          
دوشنبه 87 آبان 6 :: 12:31 عصر

موسسه ی فرهنگی - اجتماعی چنارستان تأسیس شد!

بالاخره بعد از کلی دوندگی، موسسه ی فرهنگی- اجتماعی چنارستان هم به صورت سازمان مردم نهاد

 NGO)) تشکیل و ثبت شد . اما خوشایندترش وقتی بود که از بچه های چنار برای برپایی موسسه کمک گرفتیم و انصافن که بچه ها هم مرام گذاشتن.

موسسه که پنج تا عضو اصلی و پنج تا عضو علی البدل داره - که همه جوون، دانشجو یا کارشناسند!- کار خودش رو شروع کرده و برنامه های ویژه ای داره!

اولین جلسه ی موسسه در آخرین روزهای شهریور با حضور نه نفر از اعضا تشکیل شد و توی این جلسه از ریشه تا برگ برگ چنار صحبت شد! همه ی اعضا با دست پر اومده بودن. پر از خبر و ایده و فکرهای بکر!

مثلن خبرهای داغ از اولین قدم های تاسیس کتابخونه ی چنار! یا اعلام آمادگی اعضا برای تشکیل یه موزه  و صحبت از طرح جاده ی کلیایی و ... فعلن بقیه ی خبرها رو لو نمیدیم چون توی همین جلسه قرار بر این شد که ستون هایی هم به چرتیک (گاهنامه ی مردم چنار) اضافه بشه مثل : اخبار چنار و... و تیراژش بره بالا و برنامه های بهتری هم برای پخشش اجرا بشه. به دنبال این تحولات، در وبلاگ هم منتظر یه حال و هوای جدید باشید.

چرتیک 3 هم که شکر خدا به دست بچه های موسسه در سطح روستا و مدارس و ... پخش شد.

عکس های پایین هم مربوط به اولین جلسه ی موسسه است که توی پژوهشسرای دانش آموزی اسدآباد برگزار شد

 

اعضای هیئت موسس موسسه ی چنارستان :

طاهره محمودی رحمت (مدیرعامل ؛ دانشجوی ادبیات فارسی دانشگاه تبریز)

صابر مرسلی (دانشجوی فیزیک هسته ای و اخترفیزیک دانشگاه تبریز)

صفر مرسلی (نایب رییس ؛ کارشناس علوم تربیتی از دانشگاه علامه طباطبایی تهران )

فاطمه رحیمی (دانشجوی کارشناسی علوم تربیتی دانشگاه بوعلی سینا )

جمیله فرهادی (کارشناس ادبیات از دانشگاه بوعلی سینا )

بابک مرادی (کارشناس علوم تربیتی از دانشگاه شهید بهشتی تهران )

افشین هدایتی (کارشناس ؛ کارمند اداره ی میراث فرهنگی )

اسماعیل اسماعیلی (مهندس کشاورزی ؛ عضو شوراس اسلامی چنار)

لیلا شیخ محمدی (دانشجوی علوم تربیتی دانشگاه پیام نور اسدآباد )

زهرا طهماسبی (دانشجوی ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا)

 

 

 

 

 

 




موضوع مطلب : موسسه

          
جمعه 87 مهر 12 :: 4:46 عصر

تارک عشق خدایی است چنار

تو بگو فلسفه اش چیست چنار

باغ سرسبز چنارستان بود

موج لبخند  قناری است چنار

نت موسیقی احساس گل است

قهقهِ مرغ بهاری است چنار

که جهان دایره زندگی است

و شعاع و عدد پی است چنار

زیر و بم های سرود عشق است

پر زمردان چناری است چنار

وارث شعبده زندگی است

و بُود نمره او بیست چنار

در دل تک تک ما جا دارد

و هزار است، یکی نیست چنار

ریشه ابر و گل و باران است

شعف و شادی آری است چنار

تنش و استرس دیدار است

هوس شاهسواری است چنار

 

(از کتاب سهم اکسیژن من )




موضوع مطلب : تاریخ چنار, آثار شعرا و نویسندگان

          
شنبه 87 مهر 6 :: 6:19 عصر

دعوت به عروسی: تا همین چند سال پیش، مردها را «سلمانی» به عروسی دعوت می­کرد. سلمانی (آرایشگر روستا در زمان قدیم که درخانه­ها می­گشت و سر و ریش مردم را می تراشید) همه کاره­ی عروسی بود ، وسایل لازم عروسی مثل سفره و کاسه و را آماده می­کرد، شاباش را هم او انجام می­داد، شاباش مردها به خود او می­رسید و در  برابر شاباش زن­ها هم مقداری پول می­گرفت. سلمانی همچنین  به عنوان دستمزد پول، کلّه قند و مویز می گرفت.  

خُـنّـه: برای دعوت زن­ها به عروسی، دو زن از طایفه­ی داماد «وَروَن» (جلوبند : دستمالی که از یک طرف به کمر و از طرف دیگر به گردن بسته می شد) می­بستند و آن را پر از مویز می کردند و به تمام زن­هایی که قرار بود به عروسی دعوت شوند، به عنوان دعوت یک ظرف مویز می دادند.در عروسی­های قدیمی چنار مراسم شب     «جوان­خوری» نبوده است.

حمام بردن عروس: در صبح اوّلین روز عروسی، چند زن و دختر جوان عروس را به حمام می­بردند و به خانه­ی پدرش برمی­گرداندند. این مراسم بدون «سازودُهُل» برگزار می­شد.

طَبَق خَنّه (حنا): این مراسم شبیه به مراسم امروزی و با سازودهل انجام می­شد.

شب حنابندان (شو خنّه بنان) : این مراسم در خانه­ی عروس و داماد به صورت جداگانه برگزار می­شد. گاهی غذای حنابندان عروس را داماد می­داد و در عوض هدیه هایی را که در این شب برای عروس آورده بودند برای خودش  بر می­داشت.

حنابندان عروس : غذای ثابت عروسی ها آبگوشت بود. مهمان­های عروس برایش کادو می­آوردند. در یک ظرف بزرگ حنا درست می­کردند که بین تمام مهمان­ها تقسیم می­شد.

سکه آوردن : از طرف داماد دو­ - سه زن حنا به خانه­ی عروس    می­آوردند. عروس را روی «لانجین» (ظرف بزرگ سفالی) می­نشاندند، زیر لانجین شمع روشن می­کردند و جلو عروس آینه و آب قرار می­دادند. در دست عروس مقداری حنا قرار می­دادند؛ عروس دستش را روی سرش می­گذاشت و باید یک پسربچّه حنا را می قاپید! این کار سه بار تکرار می­شد (شاید به این خاطر که بچّه­ی اوّل عروس پسر بشود). دست و پای عروس را حنا می گرفتند و روی دستش با حنا، علامتی شبیه  +  می­کشیدند و این علامت را نماد عروس می­دانستند. بعد سکه­ای را روی حنای دست عروس قرار می­دادند و باید تا صبح به همین شکل می­ماند (نام مراسم «سکه بردن» از همین جا گرفته شده است).

حنابندان داماد : داماد به مهمانانش شام می­داد، سازودهل و پایکوبی انجام می­شد، داماد را روی کرسی می نشاندند و سلمانی دست و پا و سرش را حنا می­گرفت. بعد «دوران» جمع می­کردند به این معنی که

داخل یک سینی از تمام مهمان­ها مقداری پول برای کسی که سر داماد را حنا گرفته بود ( معمولاً سلمانی این کار را می­کرد) جمع می­کردند. سحری زدن : صبح روز دوم عروسی  قبل از طلوع آفتاب، ساززن و دهل­کوب روی پشت بام ساز می­زدند؛ فقط این دو نفر بودند و رقص و پایکوبی درکار نبود (بعضی ها معتقد بودند که سحری را برای جن­ها می­زنند تا آن­ها هم برقصند!)

حمام بردن داماد : داماد را با چند همراه حمام می­بردند. پس از تعویض لباس داماد، لباسی را که از تنش در می­آوردند سلمانی برای خودش برمی­داشت. بعد از بازگشتن از حمام، داماد به مهمانهایش ناهار می­داد و «دعوتانه» (پول) جمع می کرد. به مراسم ناهار زنانه «نُن­پزان»  و به پولی­ که پس از صرف ناهار در این مراسم جمع می­شد        «سرِنُن­پزان» می­گفتند.

بعد از صرف ناهار و جمع کردن دعوتانه با ساز و دهل دنبال عروس می­رفتند. از طرف طایفه­ی داماد، زنی برای بستن «شالمه­ی» عروس می­رفت. این شالمه که به آن «کلاغی» می گفتند با چندین دستمال رنگارنگ (حدوداً هفت یا هشت) بسته می­شد. کلاغی، کلاه ، جلیقه­ی پول ( کلاه و جلیقه­ای که به آن ردیف­های سکه­ دوخته می­شد ) ،   بان­سری ، قطار پول و . . .  از لباس­ها و زیورهای عروس بودند. قبل از بردن عروس به خانه­ی داماد مقداری گوشت پخته یا نبات در دستمالی می گذاشتند و به کمر عروس می­بستند تا همراه خود ببرد و با داماد بخورد. دو مرد، یکی از طرف داماد و یکی از طرف عروس، دست عروس را می گرفتند و قبل از بردن عروس سه بار او را دور تنور خانه­ی پدرش می­چرخاندند. در هر دور ، وقتی عروس رو به ­روی قبله قرار  می­گرفت باید خم می شد و تنور را می بوسید (شاید به این معنا که عروس از روزی و نانی که از این تنور خورده سپاسگذاری کند).

سربستانه : طایفه­ی عروس از داماد پولی به عنوان سربستانه (در عوض این که شالمه و . . . عروس را بسته اند) می­گرفتند.

در مسیرهای طولانی معمولاً عروس را با اسب می بردند و پسری را پشت عروس روی اسب می نشاندند به این منظور که بچه­ی اوّل او پسر شود.

وقتی روبند عروس (لاکی ، دُوم­کِلوُ) را می­انداختند، مردی از طایفه­ی داماد کلاه خودش را سر عروس می­گذاشت و با دستمال خود می­زد و کلاه را به پشت می­انداخت و دستمال را از زیر پای عروس رد می­کرد. این کار سه بار انجام می شد.

سراسبانه : عموی عروس افسار اسب را می­گرفت و به این خاطر از داماد پولی به عنوان «سراسبانه» می­گرفت (معمولاً از این پول بعداً برای پاگشای عروس استفاده می­شد).

دایی اولی : پولی بود که دایی عروس از داماد می­گرفت. این پول هم برای پاگشا استفاده می­شد.

اُقُر: هنگام عروس بردن مادر عروس یک کاسه­ی گلی به عنوان «اُقُر» به زنی از طایفه­ی داماد می­داد.

وقتی عروس را به خانه­ی داماد می­بردند، داماد روی پشت­بام منتظر می­ماند و از بالا روی سر عروس انار پرت می­کرد.

 

در این حین، جوان­های طایفه­ی داماد برای شوخی مقداری آرد به صورت مادر داماد می­پاشیدند.

هنگام ورود به خانه­ی داماد، جلوی پای عروس گوسفند قربانی می­کردند. عروس از روی خون قربانی عبور می کرد. 

خوش­آمدی : مادر داماد، جلوی پلّه می­ایستاد و به عروسش خوش آمد می­گفت :

 «عُرُوسِم خوش آمای، سرِ دو تا چِش آمای، خانه مه پرِ نور کِردی ، چشِ دشمنمَ کور کردی ، خودم گیس­اِسبیت،  (نام مرد خانه) ریش­اِسبیت، (نام پسر خانه) غلامت، (نام دختر خانه) کنیزت ».

 داماد جلوی اتاق عروس (حجله) می­ایستاد و وقتی عروس می­خواست وارد شود با ترکه (چوب نازک تر از درختی) او را می­زد (شاید به این معنی که زن باید مطیع مرد خانه باشد).

وقتی عروس می­خواست از پله بالا برود آشپز ملاقه­ای آش در دست می­گرفت و درخواست پول می کرد و تهدید می­کرد اگر پول ندهید آش را روی سر عروس می­ریزم!          

صبح روز بعد از عروسی مادر عروس اوّلین صبحانه­ی عروس و داماد را در طبق قرار می­داد و برایشان می­برد.

داماسِلام : شب بعد از عروسی داماد و حدود پانزده نفر از اقوامش قبل از شام  به خانه­ی پدر عروس می­رفتند برای « داماسلام ».  پدر عروس هم به آن­ها جهیزیه (شامل دستمال، جوراب و ) می­داد.

جاخالی (پاتختی) : بر خلاف امروز که مراسم جاخالی روز بعد از عروسی است، در گذشته جاخالی را روز سوم بعد از عروسی می­گرفتند. زنان خانواده­ی عروس برای ناهار به خانه­ی داماد می­رفتند و برای عروس کادو می­بردند. 

پاگُشا : یک هفته بعد از عروسی مادر عروس با کلّه قندی به خانه­ی داماد می رفت و دخترش را برای پاگشا به خانه می­آورد. عروس، خانه­ی پدرش مهمان بود و به او هدیه ای که معمولاً گوسفند یا پول بود می­دادند. بعد از سه روز مادر داماد با کلّه قندی به خانه­ی مادر عروس می­رفت و عروسش را به خانه برمی­گرداند.

دم­گرفتن : عروس تا مدّت­ ها بعد از عروسی (حتّی گاهی تا ده سال ! ) از بزرگان و ریش­سفیدها و گیس­سفیدهای فامیل داماد «دم می­گرفت» . به این شکل که در حضور آن­ها یا وقتی به آن­ها می رسید دستمال مخصوصی را ( که مشکی بود و حاشیه­ی قرمز داشت­  و نمی­بایست رنگی و گل­دار باشد ) جلوی  دهانش می­بست و با حرکت سر به آن ها سلام می کرد. این رسم نشان­دهنده­ی حیای عروس و احترام او نسبت به بزرگ­تر ها بود.

گاهی بزرگ­ترهای فامیل، مقداری پول به عروس هدیه می­کردند تا پس از آن، از آن­ها دم نگیرد. 

  




موضوع مطلب : تاریخ چنار, رسم و رسوم چناری

          
پنج شنبه 87 مهر 4 :: 5:8 عصر

 

کوزه­ هامان را برمی­ داشتیم و در پناه «چراغ­دستی» ­های هم ، پلّه­های  سنگی اش ر ا که وقتی بچّه بودم بارها شمرده بودم و حالا یادم نیست و مادرم هم وقتی بچّه بود بارها شمرده بود امّا او هم یادش نیست و مادربزرگ هم - پایین می­رفتیم. شبیه زمزمه­ی بلندی بود که از قلب تنگ زمین می­گذشت و برای شنیدنش باید می­رفتی آن پایین و سر به سینه­ی زمین  می­گذاشتی.

«چشمه اسد» نامش را  شاید از «اسد» گرفته باشد . مردی که اوّلین بار متوجّه وجود چشمه شده است. امّا حتّی پیرترین های روستا هم چیزی از اسد نمی­دانند و فقط نام او بر چشمه­اش جاریست و امروز آرام آرام نام او هم با  چشمه اش زیر آوار دفن می­شود!

تولّد چشمه شاید به هزاران سال قبل بازمی­گردد امّا حدود سیصد سال پیش  پلّه های سنگی­اش را ساختند تا به آب زلالش در قلب زمین برسند.

سال­هایی که آبش بیشتر بود حتّی تا یکی­دو پلّه­ی اول چشمه هم بالا می­آمد. در سال­های کم آبی «کوموش»هایی (کسانی که مسیر آب چشمه را پاک می­کردند) برای پاک کردن چشمه می­آمدند.  

 قدیمی­ترها می­گویند: وقتی کوموش­ها از دهانه­ی چشمه برای پاک کردن مسیر آب رفته بودند گفته­اند که سرچشمه­اش آبی است که در نزدیکی کوههای «طوله­کریم­خان» و «بایر» از بالای یک تخته سنگ خیلی بزرگ که در زیر زمین قرار دارد پایین می­ریزد. اهالی می­گویند شاید آن­جا چیزی شبیه یک دریا وجود دارد که چشمه اسد فقط آبی است که از آن سرریز می­شود.

چشمه اسد در مسیرش از محلّه­ی «شیخ» تا «کخاون» (کدخداوند) چند شاخه می­شد و توی چند حیاط جاری می­شد ؛ حیاط «دای داراب»             - خدابیامرز- ، «دای عبّاسعلی»، «دای غلامعباس» ، « دای محمّدعلی » ، حتّی حیاط «جهانشاه کلّاخانی» معروف به «قلعه­ی خان» و حیاط «دای موسی خان بَدِر» در محلّه­ی کخاون. امّا امروز همه­ی اینها - جز یکی دوتا از بین رفته­اند. و بالاخره آخرین و بزرگترین شاخه­ی  چشمه اسد در محلّه­ی کخاون تقریبا به سطح زمین رسیده و شده «چشمه دامان».

چند وقت پیش باخبر شدیم که چشمه اسد زیر آوار ماند! و راه ورود به آن بسته شد ( یا آن را بستند! ) و ما چه کردیم جز سکوت !؟  و باز قانون   ویران­کننده­ی « به ما چه بابا ولش کن! » . چشمه اسدی که زنده زنده زیر آوار دفنش کردیم فقط چند پلّه به زیر زمین و یک چشمه­ی معمولی نبود ؛ شاید راهی بود به چشمه­ای که نوید یک دریاست و شاید راهی به تاریخ فراموش­شده­ی چندهزار ساله­ی چنار؛ یادگار قرن ها فرونشاندن عطش ما و اجدادمان بود.

تا کوزه­هامان پر بود حقّ نان و نمک را نگه داشتیم و همین که کوزه ای برای پر کردن نداشتیم نمکدان شکستیم. اگر چه ما زنده به گورش کردیم همه­ی ما-  با سکوتمان، با فراموشی مان، دیروز حمام قدیمی را، امروز چشمه اسد و فردا ؟! امّا او هنوز در سینه­ی زمین مثل یک ترانه­ی غمگین آواز می­شود. او هنوز زیر آوار نفس می کشد اگر چه دیگر دست ما به زلف درازش نرسد و این «گناه بخت پریشان و دست کوته ماست»!         




موضوع مطلب : تاریخ چنار, نگارستان

          
جمعه 87 شهریور 29 :: 9:54 صبح
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 56
  • بازدید دیروز: 28
  • کل بازدیدها: 215664
  •                                  
گپ
برنامه موسسه
            
font-family: Tahoma; font-size: 8ptdiv class=div35/pb:BlogLinks/pb:BlogLinks