سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چنارستان
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
آخرین تغییرات




    چرتیک شماره ی ۴ (چاپ دی ماه ۸۷) به بخش دانلود ها اضافه شد
درباره وبلاگ


کمک مالی

    موسسه چنارستان یک نهاد غیر دولتی است که از هیچ سازمانی حمایت مالی نمی شود و در واقع به صورت خیریه اداره می شود. از این رو یک شماره حساب جهت دریافت کمک های مردمی شما مردم خیر به موسسه برای انجام بهتر فعالیت های چنارستان اختصاص داده شد. شماره حساب ۰۳۰۸۳۴۴۳۴۱۰۰۵ به نام موسسه ی فرهنگی اجتماعی چنارستان قابل واریز در تمام شعبه های بانک ملی ایران

    

تارک عشق خدایی است چنار

تو بگو فلسفه اش چیست چنار

باغ سرسبز چنارستان بود

موج لبخند  قناری است چنار

نت موسیقی احساس گل است

قهقهِ مرغ بهاری است چنار

که جهان دایره زندگی است

و شعاع و عدد پی است چنار

زیر و بم های سرود عشق است

پر زمردان چناری است چنار

وارث شعبده زندگی است

و بُود نمره او بیست چنار

در دل تک تک ما جا دارد

و هزار است، یکی نیست چنار

ریشه ابر و گل و باران است

شعف و شادی آری است چنار

تنش و استرس دیدار است

هوس شاهسواری است چنار

 

(از کتاب سهم اکسیژن من )




موضوع مطلب : تاریخ چنار, آثار شعرا و نویسندگان

          
شنبه 87 مهر 6 :: 6:19 عصر

دعوت به عروسی: تا همین چند سال پیش، مردها را «سلمانی» به عروسی دعوت می­کرد. سلمانی (آرایشگر روستا در زمان قدیم که درخانه­ها می­گشت و سر و ریش مردم را می تراشید) همه کاره­ی عروسی بود ، وسایل لازم عروسی مثل سفره و کاسه و را آماده می­کرد، شاباش را هم او انجام می­داد، شاباش مردها به خود او می­رسید و در  برابر شاباش زن­ها هم مقداری پول می­گرفت. سلمانی همچنین  به عنوان دستمزد پول، کلّه قند و مویز می گرفت.  

خُـنّـه: برای دعوت زن­ها به عروسی، دو زن از طایفه­ی داماد «وَروَن» (جلوبند : دستمالی که از یک طرف به کمر و از طرف دیگر به گردن بسته می شد) می­بستند و آن را پر از مویز می کردند و به تمام زن­هایی که قرار بود به عروسی دعوت شوند، به عنوان دعوت یک ظرف مویز می دادند.در عروسی­های قدیمی چنار مراسم شب     «جوان­خوری» نبوده است.

حمام بردن عروس: در صبح اوّلین روز عروسی، چند زن و دختر جوان عروس را به حمام می­بردند و به خانه­ی پدرش برمی­گرداندند. این مراسم بدون «سازودُهُل» برگزار می­شد.

طَبَق خَنّه (حنا): این مراسم شبیه به مراسم امروزی و با سازودهل انجام می­شد.

شب حنابندان (شو خنّه بنان) : این مراسم در خانه­ی عروس و داماد به صورت جداگانه برگزار می­شد. گاهی غذای حنابندان عروس را داماد می­داد و در عوض هدیه هایی را که در این شب برای عروس آورده بودند برای خودش  بر می­داشت.

حنابندان عروس : غذای ثابت عروسی ها آبگوشت بود. مهمان­های عروس برایش کادو می­آوردند. در یک ظرف بزرگ حنا درست می­کردند که بین تمام مهمان­ها تقسیم می­شد.

سکه آوردن : از طرف داماد دو­ - سه زن حنا به خانه­ی عروس    می­آوردند. عروس را روی «لانجین» (ظرف بزرگ سفالی) می­نشاندند، زیر لانجین شمع روشن می­کردند و جلو عروس آینه و آب قرار می­دادند. در دست عروس مقداری حنا قرار می­دادند؛ عروس دستش را روی سرش می­گذاشت و باید یک پسربچّه حنا را می قاپید! این کار سه بار تکرار می­شد (شاید به این خاطر که بچّه­ی اوّل عروس پسر بشود). دست و پای عروس را حنا می گرفتند و روی دستش با حنا، علامتی شبیه  +  می­کشیدند و این علامت را نماد عروس می­دانستند. بعد سکه­ای را روی حنای دست عروس قرار می­دادند و باید تا صبح به همین شکل می­ماند (نام مراسم «سکه بردن» از همین جا گرفته شده است).

حنابندان داماد : داماد به مهمانانش شام می­داد، سازودهل و پایکوبی انجام می­شد، داماد را روی کرسی می نشاندند و سلمانی دست و پا و سرش را حنا می­گرفت. بعد «دوران» جمع می­کردند به این معنی که

داخل یک سینی از تمام مهمان­ها مقداری پول برای کسی که سر داماد را حنا گرفته بود ( معمولاً سلمانی این کار را می­کرد) جمع می­کردند. سحری زدن : صبح روز دوم عروسی  قبل از طلوع آفتاب، ساززن و دهل­کوب روی پشت بام ساز می­زدند؛ فقط این دو نفر بودند و رقص و پایکوبی درکار نبود (بعضی ها معتقد بودند که سحری را برای جن­ها می­زنند تا آن­ها هم برقصند!)

حمام بردن داماد : داماد را با چند همراه حمام می­بردند. پس از تعویض لباس داماد، لباسی را که از تنش در می­آوردند سلمانی برای خودش برمی­داشت. بعد از بازگشتن از حمام، داماد به مهمانهایش ناهار می­داد و «دعوتانه» (پول) جمع می کرد. به مراسم ناهار زنانه «نُن­پزان»  و به پولی­ که پس از صرف ناهار در این مراسم جمع می­شد        «سرِنُن­پزان» می­گفتند.

بعد از صرف ناهار و جمع کردن دعوتانه با ساز و دهل دنبال عروس می­رفتند. از طرف طایفه­ی داماد، زنی برای بستن «شالمه­ی» عروس می­رفت. این شالمه که به آن «کلاغی» می گفتند با چندین دستمال رنگارنگ (حدوداً هفت یا هشت) بسته می­شد. کلاغی، کلاه ، جلیقه­ی پول ( کلاه و جلیقه­ای که به آن ردیف­های سکه­ دوخته می­شد ) ،   بان­سری ، قطار پول و . . .  از لباس­ها و زیورهای عروس بودند. قبل از بردن عروس به خانه­ی داماد مقداری گوشت پخته یا نبات در دستمالی می گذاشتند و به کمر عروس می­بستند تا همراه خود ببرد و با داماد بخورد. دو مرد، یکی از طرف داماد و یکی از طرف عروس، دست عروس را می گرفتند و قبل از بردن عروس سه بار او را دور تنور خانه­ی پدرش می­چرخاندند. در هر دور ، وقتی عروس رو به ­روی قبله قرار  می­گرفت باید خم می شد و تنور را می بوسید (شاید به این معنا که عروس از روزی و نانی که از این تنور خورده سپاسگذاری کند).

سربستانه : طایفه­ی عروس از داماد پولی به عنوان سربستانه (در عوض این که شالمه و . . . عروس را بسته اند) می­گرفتند.

در مسیرهای طولانی معمولاً عروس را با اسب می بردند و پسری را پشت عروس روی اسب می نشاندند به این منظور که بچه­ی اوّل او پسر شود.

وقتی روبند عروس (لاکی ، دُوم­کِلوُ) را می­انداختند، مردی از طایفه­ی داماد کلاه خودش را سر عروس می­گذاشت و با دستمال خود می­زد و کلاه را به پشت می­انداخت و دستمال را از زیر پای عروس رد می­کرد. این کار سه بار انجام می شد.

سراسبانه : عموی عروس افسار اسب را می­گرفت و به این خاطر از داماد پولی به عنوان «سراسبانه» می­گرفت (معمولاً از این پول بعداً برای پاگشای عروس استفاده می­شد).

دایی اولی : پولی بود که دایی عروس از داماد می­گرفت. این پول هم برای پاگشا استفاده می­شد.

اُقُر: هنگام عروس بردن مادر عروس یک کاسه­ی گلی به عنوان «اُقُر» به زنی از طایفه­ی داماد می­داد.

وقتی عروس را به خانه­ی داماد می­بردند، داماد روی پشت­بام منتظر می­ماند و از بالا روی سر عروس انار پرت می­کرد.

 

در این حین، جوان­های طایفه­ی داماد برای شوخی مقداری آرد به صورت مادر داماد می­پاشیدند.

هنگام ورود به خانه­ی داماد، جلوی پای عروس گوسفند قربانی می­کردند. عروس از روی خون قربانی عبور می کرد. 

خوش­آمدی : مادر داماد، جلوی پلّه می­ایستاد و به عروسش خوش آمد می­گفت :

 «عُرُوسِم خوش آمای، سرِ دو تا چِش آمای، خانه مه پرِ نور کِردی ، چشِ دشمنمَ کور کردی ، خودم گیس­اِسبیت،  (نام مرد خانه) ریش­اِسبیت، (نام پسر خانه) غلامت، (نام دختر خانه) کنیزت ».

 داماد جلوی اتاق عروس (حجله) می­ایستاد و وقتی عروس می­خواست وارد شود با ترکه (چوب نازک تر از درختی) او را می­زد (شاید به این معنی که زن باید مطیع مرد خانه باشد).

وقتی عروس می­خواست از پله بالا برود آشپز ملاقه­ای آش در دست می­گرفت و درخواست پول می کرد و تهدید می­کرد اگر پول ندهید آش را روی سر عروس می­ریزم!          

صبح روز بعد از عروسی مادر عروس اوّلین صبحانه­ی عروس و داماد را در طبق قرار می­داد و برایشان می­برد.

داماسِلام : شب بعد از عروسی داماد و حدود پانزده نفر از اقوامش قبل از شام  به خانه­ی پدر عروس می­رفتند برای « داماسلام ».  پدر عروس هم به آن­ها جهیزیه (شامل دستمال، جوراب و ) می­داد.

جاخالی (پاتختی) : بر خلاف امروز که مراسم جاخالی روز بعد از عروسی است، در گذشته جاخالی را روز سوم بعد از عروسی می­گرفتند. زنان خانواده­ی عروس برای ناهار به خانه­ی داماد می­رفتند و برای عروس کادو می­بردند. 

پاگُشا : یک هفته بعد از عروسی مادر عروس با کلّه قندی به خانه­ی داماد می رفت و دخترش را برای پاگشا به خانه می­آورد. عروس، خانه­ی پدرش مهمان بود و به او هدیه ای که معمولاً گوسفند یا پول بود می­دادند. بعد از سه روز مادر داماد با کلّه قندی به خانه­ی مادر عروس می­رفت و عروسش را به خانه برمی­گرداند.

دم­گرفتن : عروس تا مدّت­ ها بعد از عروسی (حتّی گاهی تا ده سال ! ) از بزرگان و ریش­سفیدها و گیس­سفیدهای فامیل داماد «دم می­گرفت» . به این شکل که در حضور آن­ها یا وقتی به آن­ها می رسید دستمال مخصوصی را ( که مشکی بود و حاشیه­ی قرمز داشت­  و نمی­بایست رنگی و گل­دار باشد ) جلوی  دهانش می­بست و با حرکت سر به آن ها سلام می کرد. این رسم نشان­دهنده­ی حیای عروس و احترام او نسبت به بزرگ­تر ها بود.

گاهی بزرگ­ترهای فامیل، مقداری پول به عروس هدیه می­کردند تا پس از آن، از آن­ها دم نگیرد. 

  




موضوع مطلب : تاریخ چنار, رسم و رسوم چناری

          
پنج شنبه 87 مهر 4 :: 5:8 عصر

 

کوزه­ هامان را برمی­ داشتیم و در پناه «چراغ­دستی» ­های هم ، پلّه­های  سنگی اش ر ا که وقتی بچّه بودم بارها شمرده بودم و حالا یادم نیست و مادرم هم وقتی بچّه بود بارها شمرده بود امّا او هم یادش نیست و مادربزرگ هم - پایین می­رفتیم. شبیه زمزمه­ی بلندی بود که از قلب تنگ زمین می­گذشت و برای شنیدنش باید می­رفتی آن پایین و سر به سینه­ی زمین  می­گذاشتی.

«چشمه اسد» نامش را  شاید از «اسد» گرفته باشد . مردی که اوّلین بار متوجّه وجود چشمه شده است. امّا حتّی پیرترین های روستا هم چیزی از اسد نمی­دانند و فقط نام او بر چشمه­اش جاریست و امروز آرام آرام نام او هم با  چشمه اش زیر آوار دفن می­شود!

تولّد چشمه شاید به هزاران سال قبل بازمی­گردد امّا حدود سیصد سال پیش  پلّه های سنگی­اش را ساختند تا به آب زلالش در قلب زمین برسند.

سال­هایی که آبش بیشتر بود حتّی تا یکی­دو پلّه­ی اول چشمه هم بالا می­آمد. در سال­های کم آبی «کوموش»هایی (کسانی که مسیر آب چشمه را پاک می­کردند) برای پاک کردن چشمه می­آمدند.  

 قدیمی­ترها می­گویند: وقتی کوموش­ها از دهانه­ی چشمه برای پاک کردن مسیر آب رفته بودند گفته­اند که سرچشمه­اش آبی است که در نزدیکی کوههای «طوله­کریم­خان» و «بایر» از بالای یک تخته سنگ خیلی بزرگ که در زیر زمین قرار دارد پایین می­ریزد. اهالی می­گویند شاید آن­جا چیزی شبیه یک دریا وجود دارد که چشمه اسد فقط آبی است که از آن سرریز می­شود.

چشمه اسد در مسیرش از محلّه­ی «شیخ» تا «کخاون» (کدخداوند) چند شاخه می­شد و توی چند حیاط جاری می­شد ؛ حیاط «دای داراب»             - خدابیامرز- ، «دای عبّاسعلی»، «دای غلامعباس» ، « دای محمّدعلی » ، حتّی حیاط «جهانشاه کلّاخانی» معروف به «قلعه­ی خان» و حیاط «دای موسی خان بَدِر» در محلّه­ی کخاون. امّا امروز همه­ی اینها - جز یکی دوتا از بین رفته­اند. و بالاخره آخرین و بزرگترین شاخه­ی  چشمه اسد در محلّه­ی کخاون تقریبا به سطح زمین رسیده و شده «چشمه دامان».

چند وقت پیش باخبر شدیم که چشمه اسد زیر آوار ماند! و راه ورود به آن بسته شد ( یا آن را بستند! ) و ما چه کردیم جز سکوت !؟  و باز قانون   ویران­کننده­ی « به ما چه بابا ولش کن! » . چشمه اسدی که زنده زنده زیر آوار دفنش کردیم فقط چند پلّه به زیر زمین و یک چشمه­ی معمولی نبود ؛ شاید راهی بود به چشمه­ای که نوید یک دریاست و شاید راهی به تاریخ فراموش­شده­ی چندهزار ساله­ی چنار؛ یادگار قرن ها فرونشاندن عطش ما و اجدادمان بود.

تا کوزه­هامان پر بود حقّ نان و نمک را نگه داشتیم و همین که کوزه ای برای پر کردن نداشتیم نمکدان شکستیم. اگر چه ما زنده به گورش کردیم همه­ی ما-  با سکوتمان، با فراموشی مان، دیروز حمام قدیمی را، امروز چشمه اسد و فردا ؟! امّا او هنوز در سینه­ی زمین مثل یک ترانه­ی غمگین آواز می­شود. او هنوز زیر آوار نفس می کشد اگر چه دیگر دست ما به زلف درازش نرسد و این «گناه بخت پریشان و دست کوته ماست»!         




موضوع مطلب : تاریخ چنار, نگارستان

          
جمعه 87 شهریور 29 :: 9:54 صبح

تاس بِفتَه بِشکیَه نه بِزِرِنگیَه

مرگ و نابودی بهتر از آبروریزی است.

تاس : ظرف بزرگ از جنس مس، روی و ... که در اینجا با توجّه به «زرنگین» (صدای زنگ مانندی تولید کردن) احتمالاً مس مورد نظر است که صدای زنگ مانندی دارد.

 

اُنگور مِپا اُنگور اُو وِرمارَه

همان­طور که یک خوشه­ی انگور با تأثیر گرفتن از خوشه­ی رسیده­ی دیگر آب­دار و رسیده می­شود ، عمل یک فرد هم می­تواند موجب تشویق و ترغیب دیگران به آن عمل شود.

 

هُوچ مُویژی بی دُم نی

هیچ انسانی بی عیب و ایراد نیست.

 

مرد چُسِنه قَدِ دُویار با ، نُن دِرار با

یعنی برای یک مرد زیبایی ظاهری ارزشمند و مهم نیست بلکه چیزی که ارزشمند است تلاش­گر بودن اوست.

 

هَلَنگ هَلَنگ ، از دَسِ شیر  اِفتام دسِ پلنگ

هنگامی به کار می­رود که از وضعیّت بدی به وضعیّت بد دیگری یا به وضعیّت بدتری گرفتار شود.

 

بِرارِ دَرِ جُوال گیر

دوستی که شریک سختی ها نیست. «جوال» نوعی گونی بزرگ است که مخصوص حمل گندم و کاه و . . . بوده است.

یعنی برادری که فقط کار راحت (در جوال گرفتن) را انجام می­دهد و برادرش را در کار سخت (پر کردن جوال و . . .  ) تنها می گذارد.




موضوع مطلب : تاریخ چنار

          
شنبه 87 شهریور 16 :: 11:44 صبح

 

نمونه ای از کنده کاری های روی سنگ گورهای قدیمی چنار ( با توجه به تصویر شانه سر و . . . احتمالا این سنگ گور متعلق به یک زن بوده است)

 

 

با توجه به تصاویر تفنگ و تسبیح و . . .  این سنگ  متعلق به یک مرد است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سنگ چین های باغ ها . . .

 

 

 

 

 

چشمه ی راه امامزاده . . .

 

 




موضوع مطلب : تاریخ چنار, نگارستان

          
شنبه 87 شهریور 9 :: 7:10 عصر

 

 

 

آن چه از چشمه اسد به جا مانده !

 

 




موضوع مطلب : تاریخ چنار, نگارستان, اماکن تاریخی و دیدنی

          
دوشنبه 87 شهریور 4 :: 7:27 عصر

آن چناری که مثل من تنهاست      شاخه هایش ستاره می چیند

دست در دامن غروب زده          خواب صدها شکوفه می بیند

باز بوسید روی نیلوفر         مرد باران که سخت گریان است

مرد شب خون چکان گذر کرده        رد او در افق نمایان است

دختر شمع واژگون گشته           با نفس های مرد هرزه ی باد

ماهی سرخ و تور و ماهی گیر        مادر رود و گریه و فریاد

باز خاکستر شهاب و زمین            آسمان چشمکی به عالم زد

دست های خدا به شهر رسید            سیلی غم به روی آدم زد

باز من ماندم و حکایت تو                 و قلم مثل شمع در دستم

سوخت و شب به انتها نرسید       من به مرگم دوباره دل بستم




موضوع مطلب : تاریخ چنار

          
دوشنبه 87 تیر 17 :: 11:52 عصر
1   2   >   
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 6
  • بازدید دیروز: 9
  • کل بازدیدها: 214223
  •                                  
گپ
برنامه موسسه
            
font-family: Tahoma; font-size: 8ptdiv class=div35/pb:BlogLinks/pb:BlogLinks