چنارستان آخرین تغییرات چرتیک شماره ی ۴ (چاپ دی ماه ۸۷) به بخش دانلود ها اضافه شد کمک مالی موسسه چنارستان یک نهاد غیر دولتی است که از هیچ سازمانی حمایت مالی نمی شود و در واقع به صورت خیریه اداره می شود. از این رو یک شماره حساب جهت دریافت کمک های مردمی شما مردم خیر به موسسه برای انجام بهتر فعالیت های چنارستان اختصاص داده شد. شماره حساب ۰۳۰۸۳۴۴۳۴۱۰۰۵ به نام موسسه ی فرهنگی اجتماعی چنارستان قابل واریز در تمام شعبه های بانک ملی ایران
کوزه هامان را برمی داشتیم و در پناه «چراغدستی» های هم ، پلّههای سنگی اش ر ا– که وقتی بچّه بودم بارها شمرده بودم و حالا یادم نیست و مادرم هم وقتی بچّه بود بارها شمرده بود امّا او هم یادش نیست و مادربزرگ هم … - پایین میرفتیم. شبیه زمزمهی بلندی بود که از قلب تنگ زمین میگذشت و برای شنیدنش باید میرفتی آن پایین و سر به سینهی زمین میگذاشتی. «چشمه اسد» نامش را شاید از «اسد» گرفته باشد . مردی که اوّلین بار متوجّه وجود چشمه شده است. امّا حتّی پیرترین های روستا هم چیزی از اسد نمیدانند و فقط نام او بر چشمهاش جاریست و امروز آرام آرام نام او هم با چشمه اش زیر آوار دفن میشود! تولّد چشمه شاید به هزاران سال قبل بازمیگردد امّا حدود سیصد سال پیش پلّه های سنگیاش را ساختند تا به آب زلالش در قلب زمین برسند. سالهایی که آبش بیشتر بود حتّی تا یکیدو پلّهی اول چشمه هم بالا میآمد. در سالهای کم آبی «کوموش»هایی (کسانی که مسیر آب چشمه را پاک میکردند) برای پاک کردن چشمه میآمدند. قدیمیترها میگویند: وقتی کوموشها از دهانهی چشمه برای پاک کردن مسیر آب رفته بودند گفتهاند که سرچشمهاش آبی است که در نزدیکی کوههای «طولهکریمخان» و «بایر» از بالای یک تخته سنگ خیلی بزرگ که در زیر زمین قرار دارد پایین میریزد. اهالی میگویند شاید آنجا چیزی شبیه یک دریا وجود دارد که چشمه اسد فقط آبی است که از آن سرریز میشود. چشمه اسد در مسیرش از محلّهی «شیخ» تا «کخاون» (کدخداوند) چند شاخه میشد و توی چند حیاط جاری میشد ؛ حیاط «دای داراب» - خدابیامرز- ، «دای عبّاسعلی»، «دای غلامعباس» ، « دای محمّدعلی » ، حتّی حیاط «جهانشاه کلّاخانی» معروف به «قلعهی خان» و حیاط «دای موسی خان بَدِر» در محلّهی کخاون. امّا امروز همهی اینها - جز یکی دوتا – از بین رفتهاند. و بالاخره آخرین و بزرگترین شاخهی چشمه اسد در محلّهی کخاون تقریبا به سطح زمین رسیده و شده «چشمه دامان». چند وقت پیش باخبر شدیم که چشمه اسد زیر آوار ماند! و راه ورود به آن بسته شد ( یا آن را بستند! ) و ما چه کردیم جز سکوت !؟ و باز قانون ویرانکنندهی « به ما چه بابا ولش کن! » . چشمه اسدی که زنده زنده زیر آوار دفنش کردیم فقط چند پلّه به زیر زمین و یک چشمهی معمولی نبود ؛ شاید راهی بود به چشمهای که نوید یک دریاست و شاید راهی به تاریخ فراموششدهی چندهزار سالهی چنار؛ یادگار قرن ها فرونشاندن عطش ما و اجدادمان بود. تا کوزههامان پر بود حقّ نان و نمک را نگه داشتیم و همین که کوزه ای برای پر کردن نداشتیم نمکدان شکستیم. اگر چه ما زنده به گورش کردیم –همهی ما- با سکوتمان، با فراموشی مان، دیروز حمام قدیمی را، امروز چشمه اسد و فردا ؟! امّا او هنوز در سینهی زمین مثل یک ترانهی غمگین آواز میشود. او هنوز زیر آوار نفس می کشد اگر چه دیگر دست ما به زلف درازش نرسد و این «گناه بخت پریشان و دست کوته ماست»! موضوع مطلب : تاریخ چنار, نگارستان پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|