چنارستان آخرین تغییرات چرتیک شماره ی ۴ (چاپ دی ماه ۸۷) به بخش دانلود ها اضافه شد کمک مالی موسسه چنارستان یک نهاد غیر دولتی است که از هیچ سازمانی حمایت مالی نمی شود و در واقع به صورت خیریه اداره می شود. از این رو یک شماره حساب جهت دریافت کمک های مردمی شما مردم خیر به موسسه برای انجام بهتر فعالیت های چنارستان اختصاص داده شد. شماره حساب ۰۳۰۸۳۴۴۳۴۱۰۰۵ به نام موسسه ی فرهنگی اجتماعی چنارستان قابل واریز در تمام شعبه های بانک ملی ایران باغ عشقم امرو بی گل و بی باره عمو مندم آخر همه جا بی کس و آواره عمو
برای دانلود فایل صوتی شعر به زبان چناری کلیک کنید موضوع مطلب : شعر چناری باران
دیدمت آن لحظه ای کز ابر نیسان آمدی گوهری ، کز قلب دریای خروشان آمدی کوچـه های نم زده مستانه می گفتند باز در تمـام وسعـت خیـس خیابان آمدی آنقـدر با نـاز روی شانه هایم می چکـی گویـی از چشم قشنـگ نازنینان آمدی هر سرشک پاکی از هجر مهی افتد به خاک تو به یاد که ز چشم ماه تابان آمدی ؟ آشنایم با تو ای همزاد هق هق های من بارها در چشم من ناخوانده مهمان آمدی بر سـر من ای خنک گاه عبیرآگـین ببار بر تن خشکیده ی صحرای سوزان آمدی چشم های آسمان امشب دوباره اشک ریخت خوب شد، یک بار دیگر «باز باران» آمدی
صادق خدابنده لو موضوع مطلب : شعر چناری دوواره فصل سُوز و سُوزه آما باهاری دلنشین اَ در دِراما هِنی بلبل موخا ذوقَه تَرَک با زمسّان اَ خر شیطان زِر آما !
معنی :
بازهم فصل سبز و سبزه آمد بهاری دلنشین از در وارد شد باز هم نزدیک است که بلبل از شوق بهار بمیرد زمستان از خر شیطان پیاده شد
شاعر : مجتبی بهروزی
موضوع مطلب : شعر چناری عشق تو جِیَرِمَ کوکو مُکُنه نصمِ شُو هِنی مِنه غُشغو مکنه دیَه هَی پِل مُخورم ای شان او شان شی کُنم دیه مَیَه اَفتو مکنه شاعر : مجتبی بهروزی عشق تو جگرم را کبود کبود می کند و باز نصف شب مرا بی خواب می کند همه اش به این شانه و آن شانه غلط می خورم (از بی خوابی). چه کنم چرا دیگر امشب آفتاب نمی زند؟ موضوع مطلب : آثار شعرا و نویسندگان, شعر چناری
شور عشق
تو کجایی که به دور از تو به جان افتاده است غم که از روز ازل با دل من همزاد است لحظه هایی که به دور از تو به خاطر دارم سالهایی است که سر تا به قدم بر باد است هر که روزی نظری دید تو را گفت چنین کاین چه حوری ست که در قالب آدم زاد است چشم لیلای تو تیری به دل مجنون زد لب شیرین تو درمان دل فرهاد است ای منیژه تو برو یار مرا بیژن دید پس مپندار که یک لحظه تو را در یاد است اگر عاشق شدهای هیچ شکایت تو مکن که سزای دل عشاق غم و بیداد است پدرم گفت : پسر جان دل عاشق کوهی است که به طوفان بلا تکیه به کاهی داد است هر که را تجربت عشق دهد تعلیمش دل چو ویرانه ولی خانه ی بخت آباد است چه شد امشب که خدایا! ز طربخانه ی عشق اینچنین بخت خوشی وقت مرا در داد است
جمهور سمیعی موضوع مطلب : آثار شعرا و نویسندگان, شعر چناری پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|