ساعت دارد 4 می شود و من هنوز نشسته ام و زل زده ام به این برگه ... هنوز می نویسم و خط می خورد... هنوز نتوانسته ام حتی یک جمله بنویسم که خودم را راضی کند...
ساعت 2 بود که این برگه را برداشتم... می خواستم از جشنواره نشریات دانشجویی بنویسم... از سوم تا ششم خرداد بنویسم که نشریه های دانشجویی رفتند تهران و جایزه بردند و تقدیر شدند اما چرتیک نرفت و جایزه نبرد و تقدیر نشد چون چرتیک مال هیچ دانشگاهی نیست و اعضایش هم دانشجوهای یک دانشگاه نیستند. چرتیک مثل آنها حامی ندارد?، قیمتش 1000 تومان نیست و ... صفحه هایش رنگی و روغنی نیست...
چرتیک را فقط چند تا جوان می نویسند که هر بار برای نوشتن هر سطر باید دست از کار بکشند... هزارتا گره ی زندگیشان را باز نشده رها کنند... هر بار موقع نوشتن دست هایشان خسته است و چشم هایشان می سوزد و آرزویشان است که روزی بتوانند فقط یک صفحه از چرتیک (بچه ها چرتیک) یا روی جلد را رنگی بزنند ... از جشنواره ی نشریات به این ور ساعت ها تا 4 نیمه شب آسان نمی گذرد ... (می نشینم و زل می زنم به روزنامه ها و مجله های دور و برم ... به کاغذ سفید پیش رویم ... گاهی می نویسم و خط می خورد ... خیلی چیزها دارم ... برای فکر کردن ... برای افسوس و حسرت و امید ... ) برایم عجیب است که : هیچ جشنواره ای، همایشی، مسابقه ای، هیچ جایی توی این دنیا برای تقدیر شدن چرتیک وجود ندارد ... هیچ جایی نیست که این دست ها خستگی درکنند ...
و آن ها شاید با این سطرهای من موافق نباشند. بی شک دادشان در می آید که تقدیر نمی خواهند و نمی خواهند کسی دستشان را به عنوان برنده بالا ببرد ... فقط فرصتی برای مبارزه می خواهند و شاید اندکی امید...
گزیده ی سخنان امام علی (ع) را که آقای حاج عباس سمیعی فرستاده اند می خوانم : ای مالک مباد که در حکومت تو خادم و خائنی یکسان باشند زیرا خادمی که در ازای خدمت خود مزد و مرحمت نبیند دلسرد و لاقید گردد...
موضوع مطلب :