سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چنارستان
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
آخرین تغییرات




    چرتیک شماره ی ۴ (چاپ دی ماه ۸۷) به بخش دانلود ها اضافه شد
درباره وبلاگ


کمک مالی

    موسسه چنارستان یک نهاد غیر دولتی است که از هیچ سازمانی حمایت مالی نمی شود و در واقع به صورت خیریه اداره می شود. از این رو یک شماره حساب جهت دریافت کمک های مردمی شما مردم خیر به موسسه برای انجام بهتر فعالیت های چنارستان اختصاص داده شد. شماره حساب ۰۳۰۸۳۴۴۳۴۱۰۰۵ به نام موسسه ی فرهنگی اجتماعی چنارستان قابل واریز در تمام شعبه های بانک ملی ایران

    

روزی روزگاری پسری به اسم «پترس» در چنار زندگی می کرد. چند روزی بود که پترس همراه رفیقاش برای ورزش
صبحگاهی به کوه می رفت. یکی از ین روزها پترس و دوستاش به طرف کوه «قرارخانه» رفتن و پس از کلی نرمش کردن ، به طرف منبع آب بالای روستا برگشتن تا نرمش رو روی پشت بام منبع ادامه بدن.
از قضا پترس که از رفقاش عقب مونده بود متوجه چیزی شد ؛ به طرف پایین منبع آب رفت و در کمال ناباوری دید که تمام دیوار منبع سوراخ شده و مدام آب هدر میره.
به یادش افتاد که سال اصلاح الگوی مصرفه و نباید بذاره آب آشامیدنی مردم همینطوری هدر بره و «دهقان فداکار» هم مجبور بشه فدکاری کنه و از همون آب ها در جهت مصرف زراعیش استفاده کنه !
عزمش رو جزم کرد و تصمیمش رو گرفت ؛ اینجا جای فداکاری بود !
هنوز خورشید در نیومده بود و «چوپان دروغگو» هم از خواب بیدار نشده بود که پترس دستاش رو به طرف آسمون گرفت و گفت : «الهی به امید تو نه به امید خلق روزگار»!
آستیناش رو بالا زد، انگشت اشارش رو به طرف منبع آب دراز کرد و توی یکی از سوراخ های منبع فرو کرد. همونجا بود که فهمید باید از انگشت های دیگه اش هم استفاده کنه ؛ انگشت شست ، انگشت سبابه ، انگشت کوچیک و خلاصه هر چی انگشت داشت فرو کرد توی سوراخ ها. کفش هاش رو هم در آورد و از انگشت های پاهاش هم استفاده کرد.
ولی باز هم آب همینطوری هدر می رفت!
از فرط خستگی و تشنگی دهنش رو جلو آورد و یه کم آب خورد.حالش رو به هم زد. با خودش گفت: « این دیگه چه جور آبیه؟! چه بد مزه است » اما باز بعضی از هم روستایی هاش رو یادش اومد که روزها به انتظار همین آب بد مزه، هی با شوق شیر آب رو باز می کنن اما خبری نیست که نیست!
دوباره گفت: « هر چی باشه مردم به این آب احتیاج دارن ! »
رفیقاش رو که همچنان بالای منبع مشغول نرمش و ورزش بودن صدا زد و گفت: «کمک ، کمک ، بیاین اینجا یه کاری بکنین، آب داره هدر می ره »
رفیقاش هم دوون دوون برای کمک به پتروس فداکار پایین اومدن اما همه ی انگشت های اونا هم جوابگوی سوراخ هایی نبود که آب ازشون هدر می رفت!
پتروس دیگه داشت امیدش رو از دست می داد و یه جورایی بی خیال فداکاری می شد ولی یکباره فکری به ذهنش رسید: اینکه از رفیقاش که سخت در حال فداکاری بودن عکس بگیره و توی گاهنامه ی چرتیک چاپش کنه تا شاید اینجوری یه فرجی بشه...
مجتبی بهروزی
« دارم از منبع آبش گله چندان که مپرس                   که چنان رخنه در او گشته فراوان که مپرس                        
بیش از اینم کِلِکی نیست که تقدیم کنم                          بستم امید به اکلاک عزیزان که مپرس »             
                                                                                                   (سیراموزه )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




موضوع مطلب :

          
دوشنبه 89 دی 13 :: 4:36 عصر

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 39
  • بازدید دیروز: 28
  • کل بازدیدها: 215647
  •                                  
گپ
برنامه موسسه
            
font-family: Tahoma; font-size: 8ptdiv class=div35/pb:BlogLinks/pb:BlogLinks