سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چنارستان
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
آخرین تغییرات




    چرتیک شماره ی ۴ (چاپ دی ماه ۸۷) به بخش دانلود ها اضافه شد
درباره وبلاگ


کمک مالی

    موسسه چنارستان یک نهاد غیر دولتی است که از هیچ سازمانی حمایت مالی نمی شود و در واقع به صورت خیریه اداره می شود. از این رو یک شماره حساب جهت دریافت کمک های مردمی شما مردم خیر به موسسه برای انجام بهتر فعالیت های چنارستان اختصاص داده شد. شماره حساب ۰۳۰۸۳۴۴۳۴۱۰۰۵ به نام موسسه ی فرهنگی اجتماعی چنارستان قابل واریز در تمام شعبه های بانک ملی ایران

    

 

     از چنار تا مسکو ... !

 

چنارستان :  خودتون رو معرفی کنید.

فرهاد مرسلی هستم. سی سال سن دارم . از سن هشت سالگی کشتی رو شروع کردم.

چنارستان :  چه مدال ها و عناوینی رو  کسب کردید؟

در سن پانزده سالگی مقام سوم نوجوانان کشور و در سن شانزده سالگی مقام سوم کشوری در زاهدان ، مقام اول انتخابی تیم ملّی در نهاوند و مقام اوّل در مسابقات مناطق چهارگانه­ی کشوری در تبریز رو کسب کردم. همچنین در المپیادی که در تبریز برگزار شد رتبه ی اول رو به دست آوردم. در همان سال در مسابقات بین المللی نوجوانان در  اردبیل سوم شدم و در مسابقات جهانی مسکو هم مقام اول رو کسب کردم. در سن هفده سالگی در مسابقات جوانان کشور رتبه ی اول رو کسب کردم. در سن هجده سالگی هم در مسابقات جوانان دوم شدم ودر همان سال به اردوی تیم ملی دعوت شدم اما به خاطر مشکلی که برای مچ پام به وجود اومد مجبور شدم برگردم. در نوزده سالگی باز به اردوی تیم ملی دعوت شدم اما مینیسک زانوم پاره شد و تقریبا برای همیشه از کشتی خداحافظی کردم.

در سن بیست و دو سالگی مربیگری رو شروع کردم و در قشم و اسدآباد و تهران مربّیگری کردم. بعد دوباره به اسدآباد برگشتم از من درخواست مربیگری کردند امّا قبول نکردم و ترجیح دادم که به چنار بیام.

چنارستان :  آقای مرسلی مدتی که چنار کار کردید استعداد بچه های چناری رو چطور دیدید؟

 چنار از نظر استعداد خیلی خوب بود. بچه ها از نظر استخوان بندی خیلی محکم و عالی بودند. فقط کمی اعتماد به نفس بچه های چنار پایینه. من خودم وقتی نوجوان بودم همش فکر می کردم کی می تونه از چنار بره مسابقات جهانی اما شد و من الان این حرف رو به بچه های چنار می زنم.

چنارستان :  در مدت فعالیتتون در چنار بچه­ها چه موفقیت هایی کسب کردن؟

بعد از پنج شش ماه کار در چنار در مسابقات نو نهالان استان هفت نفر تیم اسدآباد را تشکیل می دادند که چهار نفر آن ها چناری بودند. در مسابقات نوجوانان هم دو نفر از اعضای تیم اسدآباد از بچه های چنار بودند. این نشان دهنده ی اینه که استعدا بچه ها خیلی خوب بوده. خانم ها هم در تکواندو خیلی عالی بودند. چون از نظر بدنسازی چیزی نیاز نداشتند و فقط باید از نظر تکنیک پیش می رفتند که ما به مربی تکواندو حقوقی چند برابر می دادیم که عمدتا از جیب خودم بود. بعد از چهار ماه یکی از دختران چناری – خانم زهرا بهادری- به خاطر قدرت بدنی و اعتماد به نفس بالا درمسابقات  استان اول شد و در کشور مقام سوم کسب کرد و به اردوی تیم ملی دعوت شد!! و نیز از هجده سبک تکواندو تیم خانم های چنار در یازده سبک مقام اول کسب کردند.

چنارستان:  چرا فعالیتتون در چنار متوقف شد؟

فعالیت ها به خاطر چند مشکل متوقف شد که یکی کمبود امکانات مثلا وسایل گرمایی ، خنک کننده و دوش در باشگاه بود که حتی در مناطقی مثل جنّت آباد و آجین هم این امکانات ابتدایی وجود داره. در زمستان گذشته به خاطر نداشتن بخاری و برای این که بچّه ها آسیب نبینند کار رو تعطیل کردیم و بعد از این وقفه­ی طولانی مدت موفق نشدیم بچه ها رو برای شروع دوباره جمع کنیم.

مسلما برای جلوگیری از راه­های نادرست مثل اعتیاد بچّه­ها در آینده ، باید آونها رو وارد ورزش کرد. تأکید می کنم که باید روی بچّه ها خوب کار کرد. من یادم هست که در هشت نه سالگی ماهی یکبار دست و پایم می شکست. مادرم همیشه گریه می کرد امّا پدرم می گفت : «اینها برای بچّه لازمه چون اگر انرژی اش از راه سالم تخلیه نشه به دنبال راه های نادرست می­ره.»

چنارستان:  اگرشرایط لازم برای فعالیت دوباره تون فراهم بشه ، حاضرید کارتون رو ادامه بدید؟

من کار در اینجا رو دوست دارم و چندین بار مربیگری نونهالان نوجوانان جوانان و کل تیم اسد آباد رو با چهل سال سابقه به خاطر چنار رد کردم. چون فکر میکنم در چنار زودتر میشه به نتیجه رسید و راهی رو که مثلا در اسد آباد ده ساله قراره برم در چنار میشه پنج ساله رفت.مربی من آقای موذن که الان در هند و پاکستان مربیگری می کند اون زمان به من می گفت که اگه بشه بریم چنار کار کنیم!!

من با اینکه امسال تصمیم داشتم به تهران نقل مکان کنم امّا در صورت رفع مشکلات و استقبال بچه ها حاضرم بیام و کشتی رو در چنار از سر بگیرم چون کشتی مال چناره و از قدیم تو خونشان بوده. وقتی بچّه بودم بابای من همیشه ما رو توی مهمانی­ها دعوت به کشتی گرفتن می کرد.  پدرم هر شب قصه های نادر شاه افشار و بابک خرمدین و رستم و سهراب رو برای من می گفت تا روحیه ی پهلوانی رو در من زنده کنه. روحیه ی پهلوانی و کشتی تو رگ و ریشه ی ما چناری ها هست.

چنارستان: اگه پیام و حرفی برای بچّه ها و جوانان چنار دارید بفرمایید.

بچه های چنار فقط باید اعتماد به نفسشون رو پرورش بدن، چون چیزی کم ندارن. مثلا خودم وقتی بابام از مسابقات جهانی می­گفت سربه سرش می­ذاشتم و به مسخره می­گفتم : «از چنار تا آمریکا!! از چنار تا ...» امّا شد، از چنار تا مسکو شد ! پس باز هم می­شه.

چنارستان : آقای مرسلی شما اون زمان کسی رو به عنوان الگو نداشتید امّا امروز ما شما رو داریم

ببینید اگر بخوام شاخ و برگش بدم شاید جنبه­ی خوبی نداشته باشه امّا زمانی که من شروع کردم امکانات باشگاه اسدآباد از امکانات امروز چنار کم­تر بود. از نظر مربّی­گری هم : زمانی که من در اردو شرکت کردم و مسعود برزگر را دیدم ؛ با اقای نوایی کار کردم ؛ با خادم ها بودم ؛ با عبّاس جدیدی بودم تازه دیدم که مربّی چیز دیگه ایه­. من از همه­ی اینها تجربه کسب کردم. تجربه هایی که سخت به دست اومد. استخوون سالم تو بدنم نمونده ... !

چنارستان: یه خاطره ... !؟

در یکی از تمریناتی که به اسدآباد رفته بودیم مربّی اسدآباد به من گفت : « شما کسی رو دارید که بتونه نرمش بده؟ » ( چون برای نرمش اولیه  مهارت لازمه ، مثلا من یادمه که بعد از سه چهار سال تمرین به من اجازه دادند که نرمش بدم). گفتم: « بله». گفت : «کدومشون؟». گفتم : «هر کدومشون رو که دوست داری». با تعجّب گفت : «یعنی همشون بلدن!؟!». گفتم : «آره ، دست رو هر کدوم بذاری می­تونن». یکی از بچّه­ها پاشد که نرمش بده. بهش گفتم نرمشی رو که تو چنار می­دادی نصف کن. اینا نمی­تونن­! با این که تمرین رو نصف کرد باز همه­ی بچّه های غیر چناری بریده بودن و یکی یکی در می رفتن!!!   

 




موضوع مطلب : بزرگان چنار

          
سه شنبه 88 فروردین 18 :: 5:1 عصر

                                                مصاحبه با مهندس نادر مهری                    

                                           

   آقای مهندس نادر مهری، خیلی خوشحالیم که با شما آشنا شدیم .خیلی هم ممنونیم که با ما همکاری می کنید. امید ما در مؤسّسه وجود بزرگانی مثل شماست. 

1 .لطفا خودتان را کامل معرفی کنید.

قبل از هر چیز باید از این فکر بکر و زیبای شما در راه اندازی مؤسّسه­ی مذکور تشکّر و قدردانی کنم و از اینکه بنده­ی حقیر را قابل دانسته اید سپاس­گذاری نمایم. جنابعالی واژه­ی بزرگان را به کار برده اید که من اصلا خودم را در این وادی نمی بینم، شما ذره پروری نموده و بنده را بیش از چیزی که هستم معرفی نموده اید که باز هم به خاطر ابراز لطف و محبّت شما متشکرم و امیدوارم روز به روز شاهد تعالی و پیشرفت آن مؤسّسه باشیم. همچنین یادآور می­شوم که من خود را انسان موفقی نمی دانم  و  یک کارشناس معمولی مثل بقیه­ دوستان می باشم لذا به دلیل اینکه محبّت های شما را بی پاسخ نگذاشته باشم با کمال ادب و احترام به سؤالات شما پاسخ می دهم.

من در سال 1352 در یک خانواده­ی معمولی در چنار متولد شدم و تحصیلات ابتدائی را در دبستان رودکی و سال اول راهنمائی را هم در مدرسه شهید فضلعلی روستا سپری کردم. اما از سال دوم راهنمائی به علت مشکلات و درگیری های قومی که پیش آمد (یاد آوری آن روز ها واقعاً دل هر انسانی را به درد می­آورد) مجبور به ادامه­ی تحصیل در شهرستان اسدآباد شدم. سال دوم و سوم راهنمائی را در مدرسه شهید باهنر اسدآباد با معدل ممتاز پشت سر گذاشتم. دوران متوسطه را هم با موفقیت در رشته ریاضی فیزیک در دبیرستان سید جمال الدین اسدآبادی گذراندم و در کنکور سراسری سال 1372 شرکت کردم.  از آنجا که به دلیل مشکلات اقتصادی مجبور بودم از همان دوران کودکی تا پایان دبیرستان همراه با تحصیل کار کنم نتوانستم در رشته دلخواه خود (مهندسی برق) موفق شوم و در رشته انرژی هسته ای به بورسیه سازمان انرژی در آمدم و پس از اتمام این دوره در نیروگاه اتمی بوشهر به عنوان کارشناس انرژی اتمی مشغول به کار شدم و سپس  در سال 1380 به علت علاقه ای که به رشته برق داشتم در رشته مهندسی برق- مخابرات در دانشگاه بوشهر ادامه تحصیل دادم و با موفقیت دوره مزبور را نیز پشت سر نهادم.

2. تا کی چنار بودید؟ خانه­ی شما کجای چنار بود؟

تا سال 1372 در چنار بودم و منزل ما در محله کد خداوند، قلعه بالا قرار دارد.

 3. از تحصیلات و کارهاتون صحبت کنید.

من به مدت 9 سال در نیروگاه اتمی بوشهر در معاونت فنی و مهندسی مشغول خدمت بودم  و تا مرحله پیش راه اندازی (Precommissining) در نیروگاه حضور داشتم. اواخر سال 1385 به اصرار خانواده به تهران آمدم و در حال حاضر در یک شرکت معتبر در زمینه­ی طراحی نیروگاه های اتمی به عنوان سرپرست بخش برق و مخابرات مشغول فعالیت هستم. به دلیل رعایت موارد حفاظتی از پرداختن به جزئیات پروژه و کارم معذورم که از این بابت از شما عذر خواهی می کنم.

4.  از چنار بگویید!

همانطوری که مستحضرید چنار بزرگترین روستای شهرستان اسدآباد است با مردمانی فهیم و با شعور که از دیر باز به میهمان نوازی و غریب پرستی شهرت داشته اند. اما به علل مختلف از جمله اختلافات قومی و عدم آگاهی نسبت به حقوق و مطالبات اجتماعی و فردی خود، این روستا هرگز در حد و اندازه­ی این مردم خوب، پیشرفت نکرده است که امید است با وجود جوانان شایسته  و با انرژی ای چون شما این مهم به تدریج مرتفع گردد.

5. خاطره ای از چنار دارید که برای ما تعریف کنید؟

 در دبستان که بودم معلّمان برای اینکه بچه ها را وادار به درس خواندن بکنند تنبیه بدنی می­کردند در یک روز سرد زمستانی معلّم سال چهارم ما در زنگ جغرافیا گفت که سه سوال می پرسد اگر کسی دو سوال را نتواند پاسخ دهد باید توی حیاط مدرسه برود و دستهاش  به مدت بیست دقیقه زیر برف بگذارد و بعد ده ضربه شلاق را تحمّل کند.  هیچ وقت یادم نمی ره تمام بچّه های کلاس بجز دو نفر (من ویکی از بچه ها) در آن روز تنبیه شدند.

6. حرف آخر؟

در پایان به عنوان یک برادر کوچکتر یادآوری می­کنم که در این راه ممکن است با ناملایمات و حرفهای دلسرد کننده روبرو شوید که باعث شود در ادامه راه خود تردید کنید اما می دانید که انجام کارهای بزرگ مثل کار فرهنگی هزینه های زیادی دارد که باید پرداخت. این مؤسّسه به عنوان یک پایگاه اجتماعی می­تواند مثل پلی بین مردم و نهادهای  دولتی و غیر دولتی عمل کند  و مشکلات و درد دلهای مردم را به گوش مسئولین برساند. شوراهای اسلامی شهر و روستا به عنوان تبلور دخالت مردم در سرنوشت خود در این زمینه می تواند یاری گر شما باشد. تا آنجا که من اطلاع دارم حتّی شهرستان اسدآباد هم هنوز فاقد یک نشریه­ی محلی می باشد که این کار شما به عنوان برگ زرینی است بر تاریخ کهن دیارمان.  به امید روزی که شاهد روستائی سبز و آباد باشیم .بدانید که رنگین کمان پاداش کسانی است که تا آخرین قطرات  در زیر باران ایستاده باشند. در پایان چند بیت شعر ذیل را (از استاد مشیری) تقدیم می­کنم به شما و تمام آنان که معنای شگرف عشق، تواضع، فروتنی، وطن دوستی و آرمان خواهی را به من آموختند : « حالیا معجزه باران را باور کن / و سخاوت را در چشم چمن زار ببین/ و محبّت را در روح نسیم/که در این کوچه­ی تنگ/ با همین دست تهی/روز میلاد اقاقی را جشن می­گیرید »

 




موضوع مطلب : بزرگان چنار

          
سه شنبه 87 دی 3 :: 7:19 عصر

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 31
  • بازدید دیروز: 12
  • کل بازدیدها: 214298
  •                                  
گپ
برنامه موسسه
            
font-family: Tahoma; font-size: 8ptdiv class=div35/pb:BlogLinks/pb:BlogLinks